آنا پس از مرگ بهترین دوستش ایزی، تمام توجه خود را بر بوگر متمرکز می‌کند، گربه ولگردی که او و ایزی با آن اخت گرفته بودند. اما وقتی که بوگر او را گاز می‌گیرد، شروع به دگرگونی عجیبی می‌کند و...

داستان در شهر کوچکی در انگلستان و در عصر ویکتوریایی اتفاق می‌افتد. ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانواده‌هایشان می‌خواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابه‌ای را که باید بگوید فراموش می‌کند. او به جنگل می‌رود و در حالی که خطابه‌اش را با خود تکرار می‌کند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است می‌گذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مرده‌ای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز می‌شود.

یک زن جوان خون‌آشام که نمی‌تواند برای رفع نیازش به خون کسی را بکشد، ممکن است راه‌حلی در یک مرد جوان با تمایلات خودکشی پیدا کرده باشد...

"والتر میتی" مردی خیالباف است که همیشه آرزو دارد قهرمانی باشد که ماجراجویهای بزرگی را تجربه می کند.او وقتی با زنی اسرارآمیز که کتاب کوچکی به او می دهد برخورد می کند رویاهایش به حقیقت تبدیل می شود.بر اساس صحبتهای زن،کتاب حاوی محل اختفای طلاهای سلطنتی هلند از زمان جنگ جهانی دوم است و...

پسر جوانی شاگرد یک جادوگر مرموز می‌شود و در آسیاب عجیب و شوم جادوگر کار می‌کند، جایی که جادوی سیاه پنهانی آموزش داده و با قیمت بسیار گزافی اجرا می‌شود...

داستانی در رابطه با غم‌ها، نگرانی‌ها و مشکلات معمولی مردم شهر با توانایی‌های خارق‌العاده...

»سیاه مو«: یک سامورایی (میکونی) همسر وفادار (آراتاما) خود را ترک می کند تا با زن دیگری (واتانابه) ازدواج کند... »هوئیچی بی گوش« شبی روح یک سامورایی نزد پسر نوازنده ی نابینایی (کاتسوئو ناکامورا) می آید و از او می خواهد تا برای حاکم خردسال مرده ای آواز بخواند...»یک فنجان چای«: »کانایی سامورایی« (گانمون ناکامورا) مشغول نوشیدن چای عصرانه اش است، که تصویر یک سامورایی دیگررا در فنجان چای خود می بیند... »زن برفی«: دو مرد هیزم شکن (ناکادایی و اوکادا) در برف و بوران در کلبه ای خالی پناه می گیرند. ناگهان، زنی (کیشی) از غیب می رسد و حادثه های عجیبی اتفاق می افتد...

در اواخر قرن نوزدهم، دختر کوچکی که در پایان جنگ سوم بر اثر بمب آسیب دیده بود توسط زنی که زندگی ابدی را برای او به ارمغان می آورد، نجات می یابد.

موجودی پلید از آینده آمده و روبات هایی شبیه (بیل) و (تد) درست میکند و آنها را به زمان گذشته میفرستد تا بیل و تد واقعی را نابود کنند …

روزی روزگاری در مکانی دور و دراز، دو سرزمین وجود داشت. جهان به یک سرزمین درونی و یک سرزمین بیرونی تقسیم شد. مردم از سرزمین بیرونی می ترسیدند.