باکستر « ( لمون )، کارمند دون پایه‏ ى یک شرکت بزرگ بیمه در نیویورک است. او آرام‏ آرام، در مى‏ یابد که اگر کلید آپارتمانش را در اختیار بعضى از رؤسا، براى رابطه‏ هاى مخفى با محبوبه‏ هاى‏ شان بگذارد در کارش ترقى خواهد کرد. تا این که خودش به طعمه‏ ى رئیس بزرگ دل مى‏ بازد...

یک پسر نوجوان در بخش بزرگسالان بیمارستان با فردی بنام بابی آشنا می شود، مردی که در این بخش بستری است و به زودی تبدیل به مربی و حامی او می شود. او در این بیمارستان و بخش بزرگسالان چیزهایی را یاد می گیرد که شاید در دنیای واقعی نمی توانست تجربه اش کند...

«بنجامین بری» یک متخصص تبلیغاتی و همینطور مورد علاقه خانم هاست، که برای برنده شدن در یک رقابت شرط می بنند که می تواند کاری کند یک زن در طول 10 روز عاشق او شود...

الکس «هیچ»، نوعی دلال ازدواج است و به مردها در مورد برقراری رابطه با زن های رؤیایی شان، مشورت می دهد. تا این که خودش علاقه مند دختر روزنامه نگاری به نام «سارا ملاس» می شود و به این ترتیب روش هایش محک خواهد خورد…

داستان یک گروه از دوستان بین20 تا 35 سال است که روابط زناشویی را از سطحی ترین تا عمیق ترین شکل آن مورد بررسی قرار می‌دهند…

این فیلم درباره ی دو نوجوان به نام های لاندن کارتر و جمی سالیوان که رابطه ای را آغاز میکنند، اما وقتی که رازی دور از انتظار برملا می شود، رابطه بین آن ها مورد آزمون قرار می گیرد و …

اَدل و پسر 13 ساله اش در روز کارگر با مردی مضطرب مواجه می شوند که از دست پلیس فرار کرده و از آنها درخواست کمک دارد. کمک کردن به این محکوم دردسرهای بسیاری را برای این مادر و پسر به همراه دارد و...

«جوئل» (کری) حیرت می کند وقتی در می یابد محبوبه اش «کلمانتاین» (وینسلت)، خاطره ی رابطه ی پر هیاهویشان را از ذهن خود پاک کرده است. او نیز از سر استیصال با ابداع گر این فرایند، «دکتر هوارد میرزویاک» (ویلکینسن) تماس می گیرد و از او می خواهد تا خاطره ی «کلمانتاین» را از ذهن اش بزداید...

تا چه اندازه همسایه های خود رو میشناسید؟ ویورز ها رو ببینین: دبی و مارتی...

مأمور پلیسى به نام « اسکاتى » ( استورات ) که به دلیل ترس از ارتفاع از کارش استعفا داده ، از طرف یکى از دوستان قدیمی‏ اش مأمور تعقیب همسر او ، « مادلین » ( نوواک ) می‏شود که رفتار مشکوکى دارد . در جریان این تعقیب‏ها رابطه‏ اى عاطفى بین این دو پیش می ‏آید ، اما « مادلین » خودش را از بالاى برج کلیسایى پایین می ‏اندازد و « اسکاتى » به دلیل بیماری ‏اش نمی ‏تواند به او کمک کند ...