جستجو حرفه ای

Eternal Sunshine of the Spotless Mind

(2004) 720p Blu-Ray HD
25 فروردین 1393 : زمان آخرین بروزرسانی
8.3
IMDb
1,076,451 vote
0
Metacritic
0
Rotten Tomatoes
9.6
User
7 vote
به این فیلم امتیاز دهید
«جوئل» (کری) حیرت می کند وقتی در می یابد محبوبه اش «کلمانتاین» (وینسلت)، خاطره ی رابطه ی پر هیاهویشان را از ذهن خود پاک کرده است. او نیز از سر استیصال با ابداع گر این فرایند، «دکتر هوارد میرزویاک» (ویلکینسن) تماس می گیرد و از او می خواهد تا خاطره ی «کلمانتاین» را از ذهن اش بزداید...
مشاهده کامل
جهت ثبت نظر ابتدا وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید
هیچ نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را ثبت نمایید
دانلود مستقیم زیرنویس

داستان فیلم از این قرار است که : جول که آدمی خجالتی و تا حدی ساده است در یک مسافرت ساحلی با دونفر از دوستانش با کلمنتاین که دختری کم فکر و پرانرژی است آشنا می‌شود. چند و چون دوستی این دو نفر را در فیلم ما به غیر از سکانس اول از طریق خاطرات جول مرور خواهیم کرد. و خواهیم دید که به دلیل کم فکری های کلمنتاین این دوستی به پایان می‌رسد و کلمنتاین باز هم از سر بی فکری دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا که مری در آنجا منشی است می‌زند. بعد از پاکسازی زمانی که جول او را می‌بیند و با مشورت دوستانش متوجه می شود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده، او هم تصمیم می‌گیرد تا کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانه‌ی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات متوجه می‌شود که مایل به این کار نیست. و در حین باز بینی خاطرات با اعمال و کارهای جالبی البته با کمک و پیشنهادات جالب کلمنتاینی که در ذهن جول است، سعی در منحرف کردن مسیر پاکسازی می‌کند. که در نهایت موفق به این کار نمی‌شود. اما فیلم به این جا ختم نمی شود و جول طبق حس دژاوو و صد البته شخصیتش باز هم با کلمنتاین بر خورد می‌کند و باز هم همان مسیر عشق پیشین را طی میکند. البته چنین اتفاقی برای همه می افتد برای مری، برای افرادی که به شرکت لاکونا مراجعه می کنندو برای جول و کلمنتاین هردو.

اول اینکه خاطرات زنده هستند و زندگی می‌کنند. در حقیقت قابل تحریف هستند و ما با آنها و در کنار آنها زندگی می‌کنیم. با همان خاطرات معنی می‌شویم و هویت ما را قوام می بخشند. شاید این دید گاه نزدیک به دیدگاه گابریل گارسیا مارکز باشد که در کتاب” زنده‌ام تا باز گویم ” یا ” زنده‌ام تا روایت کنم ” باشد که می گوید: ” زندگی آنچه که زیسته ایم نیست بلکه یکسره آن چیزی‌ست که به خاطر می‌آوریم تا باز گوییم.” این نوع نگاه بسیار درست و اکتیو است. زیرا آنچه را که از یاد می‌بریم گویی هرگز نبوده‌است و از طرفی هر بار که چیزی را به خاطر می‌آوریم گویی بار دیگر آن را زیسته‌ایم. در فیلم این رویکرد به خوبی نشان داده می‌شود. ترکیب خاطرات و بازسازی و تحریف آن ممکن است و تمامی معادلات علمی را بر هم می‌زند. با زمان حال آمیخته می‌شود و ملغمه‌ای سوررئال از زمان‌اندیشی و درزمانی و بی‌زمانی و در مکانی و لامکانی می‌شود. ظاهر سوررئال قضایا تنها پوششی است بر این واقعیت که آنچه گذشته مرده است و یاد‌اوری ما یک نوزایی است که در زمان حال و با شخصیت امروز ما صورت می‌پذیرد.

نکته‌ی دوم که شاید بسیار حائز اهمیت تر باشد این است که هویت و بودن ما بستگی به تاریخی دارد که در حقیقت وجود ندارد و مهمتر اینکه این تاریخ و گذشته تنها متعلق به شخص ما نیست. تصویر که از من در ذهن دیگری وجود دارد مرا قوام می‌دهد. و این نکته در فیلم این‌گونه نشان داده می‌شود که زمانی که کلمنتاین دارد از ذهن و خاطر جول میرود به پاتریک که اکنون دوست‌پسر اوست زنگ می‌زند و به او می‌گوید که ” فکر می‌کنم دارم نابود و محو می‌شم! ” پاتریک که با سوءاستفاده از خاطرات جول هویت او را ربوده است به او می گوید: ” تو پیر نشدی نارنگی! ” اگرچه در این زمان انگار به‌واقع کلمنتاین گندیده است و رنگ موهایش که در اولین دیدار او با جول به رنگ زنده‌ی سبز بود، اکنون آبی فاسد شده‌است. و در زمان دوستی با جول بود که به رنگ انرژی و شور، نارنجی و قرمز رنگ می‌شد. و البته با وجود کم فکری کلمنتاین او از این لقب ها و حرفهای پاتریک نه تنها ( چون زمانی که با جول بود و این سخنان را از زبان او می‌شنید) خشنود نمی‌شود بلکه بیشتر نگران و افسرده می‌شود چراکه گویی همان حس دژاوو به او می‌گوید این سخنان با شخصیت پاتریک سازگار نیست و دردی را از کلمنتاین درمان نمی کند.

نکته‌ی دیگر فیلم این که اهتمام به زنده نگه داشتن چیزی در خاطر عمل بسیار رومانتیکی است. و غافل شدن از هر حسی باعث محو شدن آن حس می‌شود. زندگی کردن در کنار دیگران همان چیزی است که به ما ارزش می‌بخشد و ما را از نابودی دور می‌کند و این نابودی هم جنبه‌ی فیزیکی دارد و هم جنبه‌ی روانی. یعنی اگر من در نگاه دیگران موجود نباشم در درونم هم احساس وجود نمی کنم. در فیلم جایی که جول تا حدی از نگه داشتن جول در ذهنش غفلت می‌کند و این زمانی است که دارد با دکتر هاوارد در مورد چگونگی توقف این جریان می‌پرسد، تا چشم به هم می زند و بر می‌گردد کلمنتاین در کنار او دیگر صورت ندارد و خودش هم محو و ناپدید می شود.

دو نقل قول کلیدی هم در فیلم وجود دارد؛ یکی از نیچه و دیگری شعری از الکساندر پوپ: نیچه در فراسوی نیک و بد می نویسه: ” خوشا به سعادت فراموش‌کاران که حتی اشتباه‌های‌شان نیکوست.” این یک روی سکه‌ی فراموشی‌است که موهبتی می‌شود بی نظیر، زمانی که هر یادآوری حتی اگر به انتخاب درست بیانجامد دردناک است. اما روی دیگر سکه‌ی فراموشی درد‌ناک است، عنوان این فیلم از شعری از الکساندر پوپ گرفته شده که می گوید:

“How happy is the blameless vestal’s lot

The world forgetting, by the world forgot

Eternal sunshine of the spotless mind

Each pray’r accepted, and each wish resign’d”

” پاک‌دامنی چه نغز است!

فراموشیِ درخشش ابدی خیالی پاک

همپای دنیایی که فراموش خواهد کرد.

اینک که هر دعا مستجاب

و هر آرزو برآورده می‌شود.”

فراموشی همواره آسان و دلپذیر نیست و اگر چارلی کافمن تنها به جنبه‌ی دلپذیر یا جنبه‌ی دردناک فراموشی می‌پرداخت فیلم‌نامه ناقص می‌ماند. به همین دلیل اگرچه برخی افراد مخصوصا در زمان ولنتاین تصمیم به استفاده از تکنولوژی شرکت لاکونا می گرفتند و برخی حتی بارها از این موهبت استفاده می‌کردند، اما زمانی که مری متوجه‌ می‌شود که او خود پاکسازی شده، آنقدر درهم می ریزد که تصمیم می‌گیرد تا تمام بیماران را از پاکسازی‌شان باخبر کند و به همه از جمله جول و کلمنتاین نامه مینویسد ومدارک‌شان را برایشان پست می‌کند. مدارک زمانی به دست جول و کلمنتاین می‌رسد که بار دیگر در مسیر عشق پیشین افتاده اند اما با این وجود باز هم به روند طبیعی زندگی تازه شان ادامه می‌دهند، چرا که ” هر چیز همان خواهد بود که باید باشد.” و اینجا یاد این بیت حافظ می‌افتم که:

” پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد “

نمی خواهم زیبایی های فیلم را با تعریف همه‌ی جزییات آن ازبین ببرم. اما مخفی کردن خاطره‌ی کلمنتاین در کودکی یا در خاطراتی که در آن جول احساس حقارت کرده و نقاط پاکسازی آن به دستگاه پاکساز معرفی نشده از خلاقیت‌های شگفت انگیز این فیلم هستند. بازی جیم کری در نقش کودک بازیگوش یا کودک تحقیر شده و نوجوان شرم‌زده بسیار دیدنی است. البته کیت وینسلت هم بسیار زیبا و چشم و دل نواز او را همراهی می‌کند.

برای درک فیلم باید بدانیم در هر لحظه، فیلم در چه زمان و چه موقعیتی قرار دارد.

زمان را به شکل کلی و بدون در نظر گرفتن جزییات میتوان به 4 قسمت تقسیم کرد:

– آشنایی کلمنتاین و جوئل برای اولین بار

– رابطه و خاطرات مشترک آنها تا قبل از جدایی

– جدایی آنها و پاک کردن خاطرات یکدیگر از حافظه خودشان

– آشنایی برای بار دوم

رنگ موی کلمنتاین کلیدی ست که به وسیله ی آن میتوانیم زمان فیلم را تشخیص بدیم.

آنچه در فیلم میبینیم 2 دسته هستند:

– حوادثی که در در دنیای واقعی اتفاق افتاده‌اند و می‌افتند.

– آنچه که موقع پاک کردن خاطرات جول، از دریچه ذهن او میبینیم. قسمتی از آن، خاطرات مشترک جوئل و کلمنتاین هستند و قسمت دیگر، زمانی است که جوئل از پاک کردن خاطره کلمنتاین پشیمان می شود و تلاش میکند یاد کلمنتاین را جایی در خاطراتش که برای دستگاه خاطره پاک کن یافتنی نباشد پنهان کند (مثلا در میان خاطرات کودکی اش یا در میان عقده‌ی حقارتش)

بازی جیم کری و کیت وینسلت هم عالی ست. کیت وینسلت انگلیسی برای این فیلم با لهجه آمریکایی صحبت کرد و نامزد اسکار برای بهترین بازیگر زن شد.

از نقاط درخشان فیلم میتوان به بازیهای جیم کری اشاره کرد. این بار در نقشی متفاوت (مردی ساده لوح، کم حرف و خجالتی) توانایی های خود را به رخ کشید،جیم کری آنقدر خوب در نقش یک مرد کم حرف فرو‌رفته که اصلا نمی توان تصور کرد که این همان مرد بذله گو با لبخندهای بزرگ فیلمهای کمدی باشد. اما آنچنان از طرف آکادمی اسکار مورد کم لطفی قرار گرفت که حتی به عنوان نامزد دریافت جایزه اسکار هم برگزیده نشد. نکته جالب در مورد نقش جول این است که در ابتدا قرار بود نیکلاس کیج آنرا ایفا کند. در طرف دیگر نیز بازی درخشان کیت وینسلت را در قالب زنی جسور، شلوغ و پرانرژی شاهد بودیم که به حق نامزدی دریافت جایزه اسکار را برای او به ارمغان داشت.

 

منبع: هایلایت

Awards
Eternal Sunshine of the Spotless Mind