اسطوره ای ترین داستان خانواده سیاسی در تاریخ امریکا، به نحوی شبیه فیلم پدرخوانده گفته شده است : پدری متقلب، خودخواه تصمیم گرفت که پسرش با خواسته های او زندگی کند که به نوبت زندگی خودشان را صرف آنچه که میخواستند انجام دهند میکردند درحالیکه در همان زمان سعی کرد بر خواسته های خودشان بمانند ، این سرگذشت شخصیتی است که ارتباطی تنگاتنگ با آنچه که تصویر یکی از مهمترین دوران ناآرام در عصر جدید دارد را به تصویر کشید...

« لورا » ( جانسن ) ، زنى خانه ‏دار ، به طور اتفاقى در ایستگاه راه‏ آهن با دکتر « هاروى » ( هوارد ) آشنا مى ‏شود. « لورا » که از زندگى یک‏نواخت خود خسته شده ، از فرصت استفاده و رابطه ‏اى با دکتر برقرار مى ‏کند...

لندن ، اواخر قرن نوزدهم . صاحب کفاشى معتبرى به نام « هنرى هوریشو هابسن » ( لاتن ) ، مردى است خودکامه و خودمحور که با سه دخترش زندگى مى ‏کند . او اوقاتش را اغلب به نوش خوارى در کافه‏ ها مى ‏گذراند و به آینده‏ ى دخترها که در سن ازدواج هستند بى ‏اعتناست ...

«دیو کاویک» (کلاین) که یک آژانس کوچک کاریابی را می گرداند، شباهت غریبی به رئیس جمهور ایالت متحد دارد و هر از گاه در جشن های خیریه ی محلی، برای خنده، ادای او را در می آورد. وقتی «رئیس جمهور بیل میچل» (کلاین) سکته می کند، از «دیو» خواسته می شود که نقش او را بازی کند...

«آیزاک دیویس» (آلن)، روشنفکر نیویورکی از بابت رابطه اش با دختری بسیار کم سن تر از خود به نام «تریسی» (همینگوی) احساس گناه می کند از طریق دوستش «ییل» (مورفی)، با «مری» (کیتن) آشنا می شود که زنی دوست داشتنی است اما فقط نقش روشنفکران را خوب بازی می کند...

دریافت کننده کهنه کار لیگ بیسبال "کرش دیویس" مامور می شود تا تازه کار تیم "نوک" را راهنمایی کند."آنی" که یکی از طرفداران تیم است رابطه ای عاشقانه با هر دو آنها دارد و...

داستان درباره‌ی یک زن بیوه می باشد. او با پسری آشنا می شود که شباهت زیادی به شوهر مرحومش دارد و...

یک زن خانه دار به نام کیت ، متوجه می شود که همسرش دارای روابط پنهانی با یک زن دیگر است. اما بزودی پای زن سومی هم به میان کشیده می شود. این زنها پس از ملاقات با یکدیگر تصمیم میگیرند تا شوهری که به هر سه آنها خیانت کرده را ادب کنند و...

«شان بیتمن» (وان دربیک)، دانشجوی کامدن کالج، یکی از معتبرترین مدارس خصوصی شرق امریکاست. «شان» از «لورن هایند» (سوسامن) دانشجویی مقید به اصول اخلاقی و ظاهرا غیر قابل دسترسی، خوشش آمده است؛ در حالی که «لورن» شیفته ی «ویکتور» (پاردیو)، پسری خوش سیما و از خود متشکر شده است...

نمایش نامه نویسی که به تراژیک بودن زندگی اعتقاد دارد، برای تشریح دیدگاهش داستان زنی به نام «ملیندا» (میچل) را تعریف می کند و دوستش که خلاف او فکر می کند، روایتی کمدی از همان داستان را نقل می کند...