سوپرمن قبول می کند که قدرت خود را فدا کند تا با لوئیس لین رابطه برقرار کند، غافل از اینکه سه جنایتکار کریپتونی که او سهوا آزاد کرده در حال فتح زمین هستند.

داستان فیلم در مورد گروهی از سربازان امریکایی است که برای بدست آوردن یک ماشین رمزنگاری وارد یک زیردریایی آلمانی می‌شوند.

اوایل قرن بیستم «جان رید» (بیتی)، روزنامه نگاری رادیکال، رابطه ای پرفراز و نشیب با نویسنده ای به نام «لوییز برایانت» (کیتن) دارد.«رید»، هم چنین با گروهی از شخصیت های سرشناس معاصر خود برخوردها و رفت و آمدهایی داشته است...

نیوراشل، اوایل قرن بیستم «مادر» (استین برگن) یک خانواده ی مرفه طبقه ی متوسط، کودکی سیاه پوست را در باغ شان می یابد و با وجود مخالفت «پدر» (اولسن)، کودک و مادرش، «سارا» (آلن) را در خانه می پذیرد. خیلی زود «واکر جونیر» (رالینز)، پیانیست یک گروه جاز و پدر کودک سیاه پوست، به دیدار خانواده می رود و اعلام می کند که قصد دارد با «سارا» ازدواج کند.

در جریان وقوع حمله ی نیروهای سیاره ی «مونگو» به زمین، «دکتر هانس زارکوف» فضاشناس ، قهرمان فوتبال امریکایی و محبوبه اش «دیل آردن» (آندرسن) را با خودهمراه می سازد. آنان راهی مونگو می شوند. جایی که «امپراتور مینگ» ظالم (فون سیدو) بر آن حکمرانی میکند ...

مدت ها پیش. کهکشان زیر سلطه ی امپراتور خبیثی در آمده که سلاح بزرگش «ستاره ی مرگ» قدرت نابود کردن سیارات بزرگ را دارد. اما نقشه های «ستاره یمرگ» را «پرنسس لیا» (فیشر) به چنگ می آورد و آن را با کمک دو روبوت به دست نیروهای مقاومت می رساند.. حالا زمان آن رسیده است که «لوک اسکای واکر» (هامیل) وارد عرصه ی مبارزه با امپراطور خبیث شود...

«رابرت» و «کاترین» ازدواج کرده اند و با خوشبختی در کنار هم زندگی می کنند. رابرت سفیر ایالات متحده در انگلستان است و همسر او آخرین روزهای دوران بارداری اش را می گذراند. بچه آن ها مرده به دنیا می آید، اما یک کشیش در بیمارستان به رابرت پیشنهاد می کند یک نوزاد دیگر را که در هنگام تولد مادرش مرده است را به فرزندی بردارد. رابرت بدون گفتن به همسرش این پیشنهاد را قبول می کند و آن ها به لندن باز می گردند. طولی نمی کشد که اتفاقات عجیبی رخ می دهد و رفته رفته هشدارهای نگران کننده ی یک کشیش به رابرت باعث می شود او باور کند که بچه ای که از بیمارستان ایتالیا با خود آورده اند، همان ضد مسیح ( دجال ) است.

سازمان بین المللی جنایی، اسپکتر، به دنبال راه انداختن جنگ جهانی سوم است. اما »جیمز باند« (کانری) وارد عمل می شود و خیلی زود مرکز فرماندهی دشمن در اطراف آتشفشان خاموشی را شناسایی می کند...

جنگ جهانی دوم، سال 1944. «سرگرد رایسمن» (ماروین)، افسر امریکایی مستقر در انگلستان، مأموریت می گیرد که با استفاده از دوازده سرباز محکوم (به دلیل قتل، تجاوز یا دزدی)، قصری در فرانسه ی اشغال شده (محل گرد آمدن تعدادی از امرای ارتش آلمان) را منفجر کند ...

»ژنرال جک د. ریپر« (هیدن)، یکی از فرماندهان نیروی هوایی امریکا، از ترس حمله ی احتمالی روس ها دچار جنون می شود و بمب افکن های ب 52 تحت فرماندهی اش را برای حمله ی اتمی به طرف شوروی می فرستد...