وقتی شوهرش در مسیر آمریکا می میرد، مارتا پرایس و دخترش هیلاری مجبورند رویای او را انجام دهند: معرفی گاوهای هرفورد به غرب آمریکا. آنها سام "بولداگ" برنت را در تلاش برای انتقال تنها گاو خود، هرفورد به نام ویندیکاتور، به یک پرورش دهنده در تگزاس استخدام می کنند، اما مسیر پر از خطر است و حتی برنت در پتانسیل بقای این "نژاد کمیاب" گاو تردید دارد.

در اواخر جنگ های داخلی امریکا، گروهی از آپاچی ها به قرارگاه سواره نظام در نیومکزیکو حمله می کنند، تقریبا همه ی سربازان را می کشند، چند بچه را می ربایند و به مکزیک می گریزند. حالا »سرگرد داندی« (هستن) در پی نابود کردن سرخ پوستان برمی آید...

دهه ی 1860. سرخ پوستان قبیله ی شاین از قلمروشان در یلوستون به قرارگاهی 1500 مایل دورتر در اوکلاهما منتقل شده اند. آنان که از انتظار برای رسیدن کمک های دولت فدرال به ستوه آمده اند و با بیماری و سوء تغذیه دست به گریبانند، تصمیم می گیرند راهی زادگاه خویش شوند…

"دد لانگورت" که پس از سرقت بانک در مکزیک فراری شده است فرصتی بدست می آورد تا طلاها را برداشته و همکارش "ریو" را تحویل قانون دهد. سالها بعد "ریو" از زندان گریخته و تصمیم به انتقام می گیرد...

یک هفت تیر کش که از کار خود خسته شده ، سعی دارد بهمراه یک خانواده مزرعه نشین ، به زندگی خود آرامش ببخشد ، اما یک دامدار زورگو او را مجبور میکند تا او دوباره از هفت تیر خود استفاده کند ...

در حالیکه مهاجران مورمون به سمت سرزمین موعود در کنار رود "سن خوان" در یوتا حرکت می کنند،آنها "تراویس بلو" و "سندی" دو تاجر اسب را به برای هدایت واگن استخدام می کنند.آنها باید به منطقه ای ناشناخته وارد شده و با مشکلات زیادی روبرو شوند و...

"یورک" ( وین ) فرمانده یک قرارگاه سواره‏ نظام است . پسرش ،"جف" ( جارمن جونیر ) براى آن که شایستگی هایش را به پدرش ثابت کند ، به سواره‏ نظام ملحق و به قرارگاه اعزام مى ‏شود . در حالیکه خیلی زود همسر سابق "کربى" ( اوهارا ) تصمیم می گیرد خدمت وظیفه پسرش را با پول خریداری کند ...

وقتی "کاستر" و ارتش سواره نظام توسط سرخپوستان از بین می روند، همه انتظار شرایطی به مراتب بدتر را می کشند. "کاپیتان ناتان بریتلز" (وین) دستور گشت زنی در آن منطقه را دریافت کرده و مامور می گردد تا "آبی آلشرد" (ناتویک) همسر یکی از فرماندهان و برادر زاده اش را برای حفظ امنیت آن ها همراهی کند و ...

سه قانون‏شکن به نام‏ هاى « رابرت » ( وین ) ، « پدرو » ( آرمنداریس ) و « ویلیام » ( کثرى جونیر ) به بانکى دستبرد مى‏ زنند و سپس براى فرار از دست کلانتر ، آواره‏ ى دشت و بیابان مى ‏شوند . تا این که به طور اتفاقى به زن باردارى بر مى ‏خورند . زن ، فرزندش را به دنیا مى ‏آورد و پیش از مرگ از سه مرد مى‏ خواهد که جان کودک را نجات دهند ...

غریبه ای وارد شهری غربی می شود و متوجه میشود ، گله داری که در جستجوی اوست به قتل رسیده. بعد از مدتها او متوجه می شود مردم شهر رفتار عجیبی دارند و با بعضی از آنها به مشکل بر می خورد...