«ناخدا باربوسا» (راش) کشتی «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مروارید سیاه» را در اختیار می گیرد و بعدا به شهر پورت رویال حمله می برد و «الیزابت سوان» (نایتلی) دختر فرماندار (پرایس) را می رباید. «ویل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکی «الیزابت» با «جک» متحد می شود تا «الیزابت» را نجات دهند و «مروارید سیاه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفرینی باعث شده «باربوسا» و خدمه اش برای همیشه در پرتو هر نور مهتابی به اسکلت هایی زنده تغییر شکل یابند...

نوجوانی به نام «جیم» نقشه ای را به دست می آورد که مسیر رسیدن به سیاره ی گنج را ترسیم می کند و به خدمه ی سفینه ی فضایی «ر. ل. لگسی» و «کاپیتان آملیا» که درصدد دست یافتن به سیاره ی گنج هستند، می پیوندد. «جیم» پس از چندی با «جان سیلور» دوست می شود که در آشپزخانه ی سفینه کار می کند. اما «جان سیلور» یک روبات , دزد دریایی است که به زودی در سفینه شورشی به راه خواهد انداخت…

"شرک" غولی سبز است که برای پس گرفتن باتلاقش ، به همراه الاغی مزاحم ، به سفری می روند و ...

در سال 1519 (کورتس) ماجراجوی افسانه ای اسپانیا در جست و جوی ال دورادو، شهر گم شده و معدن طلا، راهی سفر شده است. دو شیاد حقه باز اما خوش سر و زبان به نام های (تولیو) و (میگل) نیز که در واقع کارگران اصطبل هستند، به طور قاچاقی با (کورتس) هم سفر می شوند و…

آزمایشهای هسته ای فرانسه در اقیانوس آرام باعث به وجود آمدن یک مارمولک بزرگ میشود که همه آن را به نام "گودزیلا" میشناسند. او وارد منهتن نیویورک میشود و شروع به خرابکاری میکند...

«دون دیه گو د لاوگا» یا همان «زورو» (هاپکینز)، بعد از قتل همسر و تصاحب دخترش، «النا» به دست دشمن ، «دون رافائل مونته رو»، می خواهد از او انتقام بگیرد. بعد از تحمل بیست سال زندان، قهرمان افسانه ای جوانی گم نام و کم تجربه به نام «الخاندرو موری یتا» (باندارس) را اموزش میدهد تا با «مونته رو» رو به رو شود.

علاءالدین در شرف ازدواج با شاهزاده یاسمن است و با وجود تشویق دوستانش او عصبی و مضطرب است. در نهایت چهل دزد مهمانی ازدواج را به هم زده و تلاش می کنند یک طلسم باستانی را سرقت کنند؛ او وارد راهی خطرناک برای متوقف کردن سارقان می شود…

(جعفر) برای انتقام گرفتن از (علاالدین) برگشته و به وسیله یک دزد احمق به نام (ایاگو) می خواهد راهی برای بدست آوردن قدرت پیدا کند…

زمین توسط گونه ای از بیگانگان مورد حمله قرار میگیرد که تونایی این را دارند که ذهن انسان ها را تحت کنترل خود قرار بگیرند ...

علاالدین، یک پسر خیابانی، بطور تصادفی شاهزاده یاسمین که بطور مخفیانه در شهر میگردد، را ملاقات می کند. آن‌ها عاشق یکدیگرند، اما یاسمین فقط می تواند با یک شاهزاده ازدواج کند.