"ابن آدامز" هنرمندی در دوران رکود اقتصادی نیویورک میباشد که هیچگاه منبع الهامی برای نقاشیهایش پیدا نکرده ، روزی که بالاخره خریداری برای یکی از نقاشیهایش پیدا میشود، سر و کله "جنی اپلتون" دختری اسرارآمیز پیدا شده و با او رابطه دوستانه برقرار می کند...

پس از اینکه نامزد "هالی مول" که جاسوس گنگسترها میباشد از طرف پلیس تحت پیگرد قرار می گیرد او خود را مخفی می کند.چه جایی بهتر از یک انستیتوی موسقی که کارکنان آن همگی انسانهای تنهایی هستند؟!

داستانی عاشقانه در زمان جنگ جهانی دوم، از جایی شروع می شود که در جشن یک سرباز یک دختر را می بیند و هر دو عاشق می شوند...

در واشنگتن ، D.C در طول جنگ جهانی دوم ، جیمی روون با دانشمند پت جیمسون وارد یک ازدواج بی عاطفه می شود و دستیار او می شود...

لهستان ، سال 1939 ؛ «یوزف تورا» (بنى) بازیگر سرشناس تیاتر و همسرش ، «ماریا» (لومبارد) که در شهر ورشو مانند شمایلى ملى مورد پرستش است ، قرار است در یک نمایش ضدنازى ظاهر شوند ، ولی به دلیل اعمال سانسور این برنامه لغو و جاى خود را به اجرای نمایش « هملت » مى‏ دهد. در این بین «ماریا» تعلق خاطرى به «سوبینسکى» (استاک) ، خلبان جوانى پیدا کرده است که در زمان حمله‏ ى آلمان ها به لهستان به خدمت احضار مى‏ شود ...

سه زن زیبا وارد دنیای نمایش برادوی می شوند."سوزان" خواننده ای است که مجبور می شود پدر سالخورده اش را ترک کند،"شیلا" دختری کارگر که مورد علاقه یک میلیونر و نامزد وفادار خود است و در نهایت "ساندرا" دختری مرموز اهل اروپا...

« آلفرد کرالیک » ( استوارت ) که در یک مغازه‏ى فروش کالاهاى چرمى در بوداپست کار مى‏ کند ، با دختر رؤیاهایش که هرگز او را ملاقات نکرده است ، مکاتبات لطیف و شاعرانه‏اى دارد ، غافل از آن که این دختر ، « کلارانوواک » ( سولاون ) کارمند تازه استخدام شده ‏ى همان مغازه است.

« نینوچکا » ( گاربو ) مأمور سختگیر و متعصب حزبى از شوروى به پاریس مى ‏آید تا سه فرستاده‏ ى خاطى قبلى دولت را به وطن بازگرداند. او در برخورد با « کنت لئون دولگا » ( داگلاس ) ، براى نخستین بار لذت دل‏باختگى و زن بودن را تجربه مى ‏کند...

سه دختر جوان تصور میکنند که بعد از رجوع مجدد والدینشان مشکلات زندگی دیگر پایان می پذیرد، ولی وقتی یکی از آنها عاشق نامزد دیگری می شود و خواهرش تلاش میکند تا واسطه ازدواج آن دو بشود، همه چیز به هم میریزد.

در سال 1936، هفت زندانی از اردوگاه کار اجباری فرار کردند. نازی ها هفت صلیب برای اعدام های نمایشی نصب کردند. داستان بر روی یکی از فراری ها است...