«سارا» (وینسلت) در استخر محله با «براد» (ویلسن) آشنا می شود و خیلی زود این دو مخفیانه با یک دیگر ملاقات هایی می کنند و تلاش شان برای طبیعی جلوه دادن ارتباط پنهان شان طی شامی به اتفاق همسران شان، به سوء ظن هایی منجر می شود.

لندن، اوایل قرن بیستم. آشنایی نویسنده ای به نام «جیم بری» (دپ) با زنی بیوه به نام «سیلویا» (وینسلت) و فرزندانش منجر به خلق نمایش نامه ی «پیتر پن» می شود…

«جوئل» (کری) حیرت می کند وقتی در می یابد محبوبه اش «کلمانتاین» (وینسلت)، خاطره ی رابطه ی پر هیاهویشان را از ذهن خود پاک کرده است. او نیز از سر استیصال با ابداع گر این فرایند، «دکتر هوارد میرزویاک» (ویلکینسن) تماس می گیرد و از او می خواهد تا خاطره ی «کلمانتاین» را از ذهن اش بزداید...

«دیوید گیل» (اسیپیسی)، رئیس بخش فلسفه ی دانشگاه آستین یکی از اعضای گروهی است که برای الغای مجازات اعدام مبارزه می کنند. اما او خود به اتهام قتل یکی دیگر از فعالان گروه به نام «کنستانس هاراوی» (لینی) دستگیر و محکم به اعدام می شود. در حالی که سرانجام تحقیقات خبرنگاری به نام «بیتسی بلوم» (وینسلت) نشان می دهد که برای «گیل» پاپوش دوخته اند...

«تام جریکو» ریاضی دان با استعدادی است که در زمینه ی تکامل و نگه داری از ماشین «معما» با دولت بریتانیا هم کاری می کند. به تازگی ظاهرا آلمانی ها رمز جدیدی طراحی کرده اند که ماشین «معما» قادر به رمزگشایی اش نیست و بنابراین پیش از آن که ستون مهمی شامل نیرو و تجهیزات به دریا بزند، به کمک «جریکو» نیاز است تا رمز نیروهای محور را رازگشایی کند.

«آیریس مرداک» ( وینسلت ) و هم دانشکده ای اش «جان بیلی» ( بانویل ) به یک دیگر دل می بازند. سال ها می گذرد و «جان» هم چنان شیفته ی آیریس است که نویسنده ی مشهوری شده. حتی وقتی که آیریس به فراموشی و اختلال مشاعر مبتلا می شود، «جان» مراقبت از او را رها نمی کند...

پس از انقلاب فرانسه، «مارکی دوساد» (راش) در تیمارستان شارانتون محبوس شده است. «کولمیا» (فینیکس) که مدیریت تیمارستان را به عهده دارد، با موضع گیری های سیاسی «دوساد» هم دلی دارد و بنابراین به او اجازه می دهد هر آن چه را که می خواهد، بنویسد...

در جریان سفر با کشتی تایتانیک، «رز» (وینسلت)، دختری از خانواده ای ثروتمند که برای ازدواجی اجباری رهسپار امریکاست، اقدام به خودکشی می کند. اما «جک» (دی کاپریو)، مسافری فقیر از قسمت درجه ی سه کشتی، او را نجات می دهد. این دو به یکدیگر دل می بندند. کمی بعد، تایتانیک به یک کوه یخ شناور بر می خورد و رفته رفته غرق می شود…

«جودی فالی»(اکلستن) سنگ تراشی است که عاشق تحصیل و یادگرفتن است و به تشویق معلمش، «فیلوتسن» (کانینگام) آروزی رفتن به دانشگاه را دارد. او پس از زندگی زناشویی کوتاه و ناموفق با «آرابلا» (گریفیتس)، دختر یک پرورش دهنده ی خوک محلی، به کریست مینستر نقل مکان می کند تا به آدم های تحصیل کرده و اهل کتاب مورد علاقه اش نزدیک تر باشد.

«هملت» (برانا)، پسر پادشاه دانمارک را به زادگاهش فرا می خوانند تا در مجلس ترحیم پدر و مراسم ازدواج مادرش (کریستی) با عمویش (جیکوبی) شرکت کند. «هملت» که پی برده عموی منفورش پدرش را به قتل رسانده، ابتدا خود را به دیوانگی می زند و ...