در سال 1973 ، دو برادر مستند ساز به نام های "آلبرت مایسلز" و "دیوید مایسلز" تصمیم می گیرند ، تا موضوع آخرین اثر خود را از ، ژاکلین کندی اونانسیس ، به دو تن از فامیل هایش تغییر دهند . آن دو در یک خانواده قدیمی زندگی می کردند و ...

بلیز دخترک خجالتی و گوشه گیری است که همیشه سر به زیر و گوشه گیر است. تا اینکه یک روز با گروهی از دختران دیگر آشنا می شود که در یک تیم اسکیت سواری نمایشی شرکت می کنند و مسابقه می دهند بلیز کم کم احساس می کند از اینکه همیشه و هیچ وقت در زندگی اش کار خاصی نکرده است خسته شده و اکنون میخواهد به گروه آنها بپیوندد تا در مسابقات شرکت کند. اما ...

"فرامک گوود" به تازگی همسر خود را از دست داده ، و از کارخانه ای که در آن مشغول به کار بود ، بازنشسته شده است و به تنهایی زندگی می کند. در تابستان او برخلاف دستور پزشک ، تصمیم می گیرد به دیدن چهار فرزند خود در شهرهای مختلف برود و ...

الکس فلچر که بیست سال پیش خواننده موفق یک گروه موسیقی پاپ بوده، اکنون محبوبیت سابق را ندارد. در ادامه کریس، مدیر برنامه های او به وی خبر می دهد که یک خواننده جوان و پرطرفدار پیشنهاد داده که الکس در آلبوم بعدیش با او همکاری کند اما به شرطی که الکس بتواند تا هفته آینده یک ترانه برای این آلبوم بنویسد...

یک پوکر باز حرفه ای در لاس وگاس تلاش می کند در یک مسابقه برنده شود اما از طرفی در مواجهه با مشکلات شخصی خود بازنده است و...

انیمیشن اینگونه آغاز می شود که "تد" متصدی موزه بلومزبری، توسط صاحب موزه به ماموریتی فرستاده می شود تا مجسمه ای گمشده به اسم زاگاوا را پیدا کند و بدین گونه موزه را از ورشکست شدن نجات بدهد...

«بن» (فالن)، معلم دبیرستان، با «لینزی» (باریمور) که کسب و کار موفقی هم دارد، آشنا می شود. «بن» و «لینزی» در ظاهر وجه مشترکی ندارند، ولی به هرحال با هم جور می شوند و رابطه ی عاطفی عمیقی بین شان به وجود می آید. اما از شر و شور رابطه شان که کاسته می شود، «لینزی» تازه پی می برد که عشق واقعی زندگی «بن» چیست: تیم بیس بال ردساکس بوستن.

«هنری روث» (آدام سندلر) مردی است که از تعهد داشتن نسبت به یک زن می ترسد، تا اینکه دختری جذاب به نام «لوسی» را می بیند. آنها با هم بیشتر آشنا می شوند و هنری از این که دختر رویاهیش را پیدا کرده خوشحال است، تا اینکه درمیابد لوسی حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و فردای آن روز دیگر هنری را به یاد نمی آورد.

«دیلن» (باریمور)، «ناتالی» (دیاز) و «الکس» (لیو)، یک بار دیگر به دفتر رئیس شان، «چارلی» (صدای جان فورسایت) فراخوانده می شوند و در جریان تازه ترین مأموریت شان قرار می گیرند: پیدا کردن یک جفت انگشتر که حاوی اطلاعاتی طبقه بندی شده هستند…

امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 1988، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا 28 روز و 6 ساعت و 42 دقیقه و 12 ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد...