"چارلی" یه یک چشمه آب گرم می رود، اما مقدار زیادی مشروبات الکلی با خود حمل می کند. او با مردی دیگر برخورد کرده و تصور می کند مرد به او علاقه مند است و...

سال 1831. « ویلى مکى » ( کیتن ) از نیویورک به جنوب مى ‏رود تا املاک موروثى‏اش را تحویل بگیرد. او طى سفر در قطار با دخترى ( تالماج ) آشنا مى ‏شود که اتفاقا همسایه‏ى املاک خانواده‏ ى آنان است. وقتى « ویلى » به خانه‏ ى دختر مى‏ رود، متوجه مى ‏شود بین دو خانواده، نزاعى قدیمى وجود داشته و پدر و برادران دختر، کینه ‏ى او را به دل دارند.

"ماری" می خواهد از کار و معشوقش، "پائول"، دائم الخمری بیکار فرار کند. او رویای فرار با "ژان"، کارگر اسکله را دارد. دو مرد طی دو اتفاق برای بدست آوردن "ماری" با هم رقابت می کنند و...

«پشت صحنه» فیلمی کوتاه و صامت است که در سال 1916 به کارگردانی، نویسندگی و هنرنمایی چارلی چاپلین ساخته شد. فیلم یک استریو فیلمسازی را نشان میدهد که چاپلین نقش کارگردان فیلم را بر عهده دارد.

زنى شهرى ( لیوینگستن ) که براى تعطیلات به روستا آمده، مرد دهقان متأهلى ( اوبراین ) را اغوا مى ‏کند و سپس مى ‏کوشد او را به کشتن همسرش ( گینور ) و آمدن به شهر تشویق کند...

در سال 1431، ارتش اشغال‏گر انگلستان محاکمه ‏اى فرمایشى برپا مى ‏کند تا رهبر نیروهاى مقاومت فرانسه، زنى روستایى به نام « ژان » ( فالکونتى )، را به قتل برسانند...

« چارلى » ولگرد ( چاپلین ) که پلیس او را با خلافکارى اشتباه گرفته است، به سیرکى پناه مى ‏آورد و به عنوان دلقک استخدام مى ‏شود، و چیزى نگذشته که به نادخترى صاحب سیرک ( کندى ) دل مى‏ بندد...

"مک تیگ" (گاولند)، معدنچی سابق به‌عنوان دندانپزشک در سن‌فرانسیسکو شروع به‌کار می‌کند و با "ترینا" (پیتس) دختر مهاجر المانی ازدواج می‌کند. پس از به‌دست آوردن مقدار زیادی پول در بخت‌آزمائی، "ترینا" حرص و طمعش برانگیخته می‌شود و "مک‌تیگ" که در اثر رقابت "مارکوس" (هرشولت) کارش را از دست داده است، به نوش‌خواری روی می‌آورد و در اوج عصبانیت همسرش را می‌کشد. سرانجام نیز در دره مرگ با "مارکوس" روبه‌رو می‌شود و او را هم می‌کشد. اما برای "مک‌تیگ" راه گریزی نیست چرا که با دستبندی به جسد "مارکوس" پیوند خورده است...

"گادفری رجیو" رابطه‌ی خلسه مانند انسان با تکنولوژی را به تصویر کشیده است.

جنگ داخلى امریکا. « جانى گرى » ( کیتن ) در زندگى‏ اش دو عشق دارد: یکى لوکوموتیوى به نام « جنرال » و دیگراى دخترى به نام « آنابل لى » ( مک ). نیروهاى نفوذى شمالى « جنرال » را مى‏ دزدند و در حالى که « آنابل لى » در یکى از واگن‏هایش به جا مانده، آن را به طرف مناطق خودى مى‏ برند. « جانى » یک تنه به تعقیب لوکوموتیوش مى‏ رود تا « جنرال » و « آنابل لى » را نجات دهد.