« چارلى » ( چاپلین ) ، کارگرى ساده و حلقه‏اى از زنجیر خط تولید کارخانه‏اى پیش رفته است. سفت کردن همیشگى تنها یک نوع پیچ ، کارش را به جنون مى‏ کشاند و اورا روانه‏ ى تیمارستان مى‏ کند...

یک زن بیمار لاعلاج و یک قاتل بدبخت که در معرض اعدام قرار دارد، در گذرگاهی از اقیانوس آرام، بدون اینکه راز دیگری را بدانند، با هم آشنا می شوند و عاشق هم می شوند.

« چارلى » ( چاپلین ) جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوش‏خوارى سر از پا نمی‏شناسد نجات می‏دهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت می‏کند؛ اما پس از هوشیارى، « چارلى » را بجا نمی ‏آورد و از خود می‏راند. این ماجرا تکرار میشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل می‏بندد...

« چارلى » ولگرد ( چاپلین ) که پلیس او را با خلافکارى اشتباه گرفته است، به سیرکى پناه مى ‏آورد و به عنوان دلقک استخدام مى ‏شود، و چیزى نگذشته که به نادخترى صاحب سیرک ( کندى ) دل مى‏ بندد...

در سال 1898، تب طلا همه جا را فراگرفته است و همه کس براى به دست آوردن ثروتى باد آورده به آلاسکا روى مى ‏آورد. از جمله « چارلى » ( چاپلین )، ولگردى تنها که خیلى زود با جوینده ‏اى دیگر، « جیم گندهه » ( سوین ) دوست مى ‏شود...

روز پرداخت حقوق کارگران فرا رسیده . چارلی با پول دریافتی ، دور از چشم همسرش ، برای تفریح بیرون می رود و درگیر ماجراهایی می شود ...