داستان در مورد یک کشتی تفریحی و خدمه های بی مسئولیتش است. وضعیت کشتی زیاد جالب نیست و خدمه ها نیز چیزی از فوت و فن خدمت رسانی به مشتری نمی دانند. اما تنها چیزی که آنها نمی دانند این است که این کشتی یک ماموریت فوق محرمانه که توسط ناوگان ژاپنی صورت می گیرد، برای انجام دادن دارد. ماموریتی که جان صدها متفقین رات نجات خواهد داد...

یک قاتل که در شهر بندری سوکاگو با یک رئیس باند به مشکل می خورد، موافقت می کند که با قرار دادن او در تماس با یک قاتل مرموز، با دان خوب شود - یک قاتل که مزاحم نمی داند چگونه با او تماس بگیرد. در عوض او استخدام می کند ...

لئو که در کالج است و نامزدش به هاوایی سفر می کنند، اما در نهایت راه خود را ادامه می دهند. لئو به جزیره باز می گردد و کار خود را با تعدادی ژاپنی-آمریکایی آغاز می کند. او عاشق زنی مسن تر می شود...

ماکوتو کاشیبا یک کارمند بانک نخبه است و برای یک بانک بزرگ در دفتر مرکزی آن در توکیو کار می کند. به دلیل یک اشتباه جزئی، او به یک شعبه کوچک در یک شهر روستایی تنزل می یابد. او از وضعیت خود ویران شده است. در آنجا با یوشینو زیبا آشنا می شود...

آتسوکو و آکیرا دو زن و شوهر با یک دختر و یک پسر هستند. آتسوکو مسئول امور مالی دوران بازنشستگی است. او از پولی که شوهرش به او می دهد پس انداز می کند و خودش هم با کار پاره وقت درآمد کسب می کند

یک مامور مهربان در شرکت بیمه‌ زندگی ، از یک مشتری تماس تلفنی دریافت می‌کند که می‌گوید قصد خودکشی دارد و می‌خواهد بداند که آیا پولی به او پرداخت می‌شود یا نه . او که درباره وضعیتش نگران است ، به خانه مشتری میرود ...

تاریخ هیدیوشی (کاتسونوری تاکاهاشی) زمانی که برای اولین بار او را ملاقات کردیم به پایان رسیده است. عمیقاً بدهکار، بدون شغل، بدون چشم‌انداز و بدون خانواده، او آماده است به همه چیز پایان دهد، و سعی می‌کند این کار را انجام دهد، اما این کار را نمی‌کند. حتی اعصاب این را ندارم که مرتکب شوم

ماتسوتارو یاسودا، مدیر دبیرستان دخترانه بازنشسته ای که همسرش را به دلیل اعتیاد به الکل از دست داده و دخترش او را ترک کرده است، به یک آپارتمان قدیمی در یک شهر روستایی نقل مکان می کند. یاسودا در آدرس جدیدش با دختری پنج ساله آشنا می شود

داستان فیلم به زمان فئودال ژاپن بازمیگردد،زمانی که هرگونه تجارت با دیگر کشورها به شدت ممنوع شد ...

یک مرد زنى رو ملاقات میکند که به مظنون به قتل نامزد اوست.او یک جیب بر است که از طرف اداره جرایم سازمان یافته تحت نظر است.در ادامه انها تصمیم میگیرند که حقایقى را.