بعد از اینکه دهکده‌ی ترول‌ها مورد حمله قرار می گیرد ، یک ترول به سفری پر ماجرا می‌رود تا دوستانش را نجات دهد. اما…

در قلعه Vogeloed، چند اشراف زاده در انتظار باران میباشند

(کریس نیکولا) در زمان نقشه‌برداری از بزرگترین سیستم غار در اوکراین ، به مدارکی برمی‌خورد که مشخص میکند در زمان جنگ جهانی دوم یک خانواده‌ی لهستانی نزدیک به یک سال و نیم برای فرار از دستان آلمان‌ها در این غارها زندگی میکرده اند و…

یک ماهیگر متاهل در تلاش است تا تمامش را وقف معشوق خود کند و این زمانی است که شهرش سنت‌های سفت و سختی دارد…

در طى یک ضیافت شام که توسط یک بارون ثروتمند و همسرش ترتیب داده شده...

در شهری از ایالت تگزاس، دو قاتل وحشی روانی از محاصره نیروهای پلیس فرار میکنند و پا در جاده ای کویری می گذارند. یک کلانتر بنام «ویدل» شروع به تعقیبشان می کند تا انتقام مرگ برادرش از آن ها بگیرد ...

«آینار» روزی روزگاری مزرعه دار موفقی بوده است. او پسری داشته که سال ها پیش وقتی همسرش، «جین» رانندگی میکرده، در تصادف اتومبیل کشته شده است و «آینار» هرگز نتوانسته همسرش را به خاطر مرگ پسرشان ببخشد. اما انها صاحب دختر کوچکی به نام «گریف» نیز بوده اند که «آینار» هرگز او را ندیده تا وقتی که یازده سال بعد جلوی در خانه اش ظاهر می شود. «جین» و «گریف»، در فرار از دست مرد خشنی به نام «گری»، به مزرعه ی «آینار» پناه آورده اند...

«دون دیه گو د لاوگا» یا همان «زورو» (هاپکینز)، بعد از قتل همسر و تصاحب دخترش، «النا» به دست دشمن ، «دون رافائل مونته رو»، می خواهد از او انتقام بگیرد. بعد از تحمل بیست سال زندان، قهرمان افسانه ای جوانی گم نام و کم تجربه به نام «الخاندرو موری یتا» (باندارس) را اموزش میدهد تا با «مونته رو» رو به رو شود.

(آنا ریدل) به دلیل مشکلاتش به بیمارستان روانی می رود و بعد از مدتی به خانه باز می گردد البته مراحل درمانی او به دلیل یک نامادری سنگدل ، پدری الاف و ولگرد اصلا خوب پیش نمیرود…

در آفریقای جنگ زده، شاعری به نام “اینگیرید یونکر” بطرز غم انگیزی در جستجوی عشق و حس تعلق به خانه است…