شاهزاده شانزده ساله "الیزابت"، مادر و خواهرش "هلنه" را تا اتریش جائی که نامزدی خواهرش با امپراتور جوان "فرانتس جوزف" اعلام می شود همراهی می کند، . اما ...

یک خانواده اروپایی که قصد فرار به استرالیا را دارند، به نظر می رسد در زندگی روزمره خود گرفتار شده اند.اما پشت چهره آرام و مورد احترامشان،آنها نقشه ای شیطانی را در سر دارند...

در اواخر دهه 1960، هنگامی که پسر تاجر جوان یهودی، ویکتور دساور، نمی‌تواند مجازات عادلانه فرمانده اردوگاه کار اجباری نازی‌ها را که پدر و مادرش را شکنجه می‌کرد، تضمین کند، تصمیم می‌گیرد قانون را به دست خود بگیرد.

در این داستان، یک پسر جوان از اقوام یانیش، گروهی از مردم که در زندگی کنار جاده‌ها و به صورت کولتهای متحرک می‌گردند، تجربه‌ای بسیار سخت و تراژیک را تجربه می‌کند. این پسر به دلیل مشکلات روانی، در یک بیمارستان روانی بستری شده است.

در یک کلینیک توانبخشی، رومی اشنایدر آخرین مصاحبه خود را با دو روزنامه نگار انجام می دهد. سه روز، با میل عاشقانه، جاه طلبی حرفه ای و میل به زندگی.

ایوالد سال ها پیش به رومانی نقل مکان کرد. او اکنون در 40 سالگی خود به دنبال شروعی تازه است. او با ترک دوست دختر خود به سرزمین های دور می رود. او با پسران جوان منطقه، مدرسه ای رو به زوال را به قلعه تبدیل می کند. بچه ها از زندگی جدید و بی دغدغه لذت می برند. اما بی اعتمادی روستاییان خیلی زود بیدار می شود. و ایوالد مجبور می شود با حقیقتی که مدت هاست سرکوب کرده است روبرو شود....

بئاتریکس بیشتر اوقات در خانه تنهاست .در خانه ای که او مالک آن نیست. خانه ای که او فقط به طور موقت در آن زندگی می کند.

هنگامی که یک جسد شناور در داخل یک برکه در اعماق جنگل پیدا می شود، کارآگاه پل ورنر با یک راز روبرو می شود.

یک نوجوان چاق تعطیلات را در مزرعه عمه اش به امید دریافت کمک برای کاهش وزن می گذراند، اما بلافاصله پس از ورودش، شروع به مشکوک شدن می کند که چیزی در این مکان بسیار اشتباه است.