وقتی ماشینها جان گرفته و دست به قتل انسانها می زنند، گروهی تلاش می کنند از این وضعیت جان سالم به در ببرند و...

دهه 1930 نیویورک. خواننده مشهور "نیکی برایس" از همسر اول خود جدا می شود. در دوران رکود اقتصادی او به سختی می تواند کاری به عنوان بازیگر پیدا کند اما پس از آشنایی با "بیلی راس"، تازه واردی که متن آهنگ نوشته و کلوپی برای خود دارد همه چیز تغییر می کند...

در پی انتشار دومین رمان فیلیپ، خشم درون او افزایش یافته. رابطه اش رو به وخامت است. از شلوغی های اطراف و همشری‌ هایش عصبی ناراحت است…

یک پیرمرد عجیب و غریب (دیوید) با یک دختر زیبای جنوبی (وود) بر می‌خورد و عاشقش می‌شود. اما چطور این زوج، خانواده و دوستان نیویورکی با هم کنار می‌آیند؟ …

هفت سال پس از یک سرقت شجاعانه از بانک،با کمک شخصی ناشناس،سارق بانک گروه سابق خود را دور هم جمع می کند تا خود را برای سرقتی بزرگ آماده کنند...

شش سال از زمانی که “مارتین وارد” و “دیوید بوچارد” در یک نمایش دیدنی در مرز کبک - انتاریو با هم بوده اند، گذشته . این دو دوست صمیمی سال هاست همدیگر را ندیده اند و حتی نزدیک یک سال است که تماسی با هم نداشته اند. بعد از مدت ها آن ها دوباره با یکدیگر متحد می شوند تا شبکه ای از دزدی های خودروهای لوکس در ایتالیا را متوقف کنند...

سه خواهر و برادر که به منظور افتتاح نمایشگاه تازه پدر مجسمه‌ سازشان به نیویورک می‌ روند، بعد از وقوع سانحه‌ ای که به پدر آن ها صدمه‌ای جدی می‌ زند باید با واقعیت آسیب‌پذیری و زوال والدینشان کنار بیایند و...

گریم و کلایو در حال بازگشت از یک سفر تفریحی هستند .در مسیر بازگشت آنها از کنار یک مرکز پژوهشی در صحرای نوادا عبور می کنند.این مرکز که کار اصلی اش انجام تحقیقات روی موجودات فضایی و بشقاب پرنده ها است مدتی است که یک بیگانه ی فضایی را دستگیر کرده اند و در حال بررسی و آزمایش روی آن هستند.هنگامی که گریم و کلایو در حال عبور از کنار مرکز هستند این موجود فضایی موفق می شود فرار کند و پنهانی سوار خودروی این دو می شود.برخورد این سه با یکدیگر داستان های جالبی را پدید می آورد در حالی گروهی مامور بازگرداندن این فضایی کوچک که نامش پاول است هستند کلایو میخواهد به پاول کمک کند تا به فضا بازگردد

"هریس کی تله میکر" مجری برنامه هواشناسی میباشد که به کمک یکی از تابلوهای سخنگوی بزرگراه تلاش می کند تا قلب یک روزنامه نگار انگلیسی را بدست آورد...

سانی با قصابی بنام ارنی ازدواج میکند ، شبی با هم دعوا میکنند و درگیر میشوند و سانی ارنی را بطرف یخچال هل میدهد و او بر زمین می افتد ، سانی به خیال اینکه ارنی مرده او را داخل یخچال قرار میدهد ولی ارنی موفق میشود خود را رها سازد و نقشه انتقام خود را بکشد