اوایل قرن ، ویلز جنوبى . « هیو مورگان » ( مک داول ) ، پسرکى 12 ساله ، هم‏راه با خانواده ‏اش در دهکده ‏اى معدنى در دره‏ اى سرسبز و زیبا زندگى مى ‏کند. اما آرامش و خوشبختى خانواده آرام آرام با شدت گرفتن طمع و زورگویى ‏هاى صاحبان معادن از بین مى‏ رود...

داستان زن و شوهری که در سراشیبی طلاق هستند و برای بهتر شدن شخصیت خود، تعطیلاتی را سپری میکنند. اما در پس این تلاش برای بهتر شدن، به مشکلات دیگری میخورند...

کشتی‌گیر «رندی» (میکی رورک) سال ها از دوره ی اوج اش گذشته است. ستاره سال های پیشین مسابقات کشتی اکنون به صورت نیمه وقت در خواروبار فروشی کار می کند. او به خاطر وضعیت جسمی اش شاید دیگر نتواند کشتی بگیرد، برای همین تصمیم می گیرد تا تغییراتی در زندگی اش ایجاد کند. او حتی به سراغ دخترش می رود و سعی می کند گذشته ها را جبران کند. اما پیشنهاد مبارزه با رقیب قدیمی اش او را سر دو راهی بزرگی قرار می دهد ...

اقیانوس آرام ، سال 1868 . یک ناو جنگى مورد حمله قرار مى ‏گیرد و غرق مى ‏شود . زوبین اندازى به نام « ند لند » ( داگلاس ) ، « پروفسور آروناکس » ( لوکاس ) ، و دستیارش ، « کانسیل » ( لوره ) نجات پیدا مى ‏کنند . آنان خیلى زود درمى ‏یابند به یک زیردریایى بسیار پیش‏رفته به نام نوتیلوس برده شده ‏اند که ناخداى نابغه‏ ى آن ، « نیمو » ( میسن ) نام دارد .

«ماتیو» (ری) که هفت سال پیش زنش را از دست داده، به توانایی اش در برقراری رابطه با زنانی که دل باخته شان نوبده، افتخار می کند. آشنایی با دختری به نام «کونچیتا» (بوکه - مولینا) تمام حواس او را به خود معطوف می کند. اما «کونچیتا» با این که اقرار می کند به «ماتیو» دل بسته، آشکارا کاری می کند که حسادت و خشم «ماتیو» برانگیخته شود...

پیرمردی بدخلق و خسیس در شب عید سال نو، توسط ارواح طلسم می شود و فرصتی برای تجدید نظر در اخلاقش پیدا می کند...

« اگوستو » ( کرافورد ) ، کلاهبردار بدبین و تنها که پا به سن گذاشته است ، نیازمند رابطه‏ اى گرم و انسانى است . او با هم‏قطارانش ، « پیکاسو » ( بیسهارت ) و « روبرتو » ( فابریتسى ) ، آدم‏هاى بى ‏نوا و ساده‏ لوح را مى ‏فریبند . از طرف دیگر « اگوستو » مى ‏کوشد با دختر نوجوانش ، « پاتریسیا » ( دلوکا ) ارتباطى برقرار کند ...

مردی 35 ساله به نام آیدن بلوم (Zach Braff) که در حال تلاش برای ایفای نقش شوهر و پدر خانواده می باشد، هنوز به دنبال یافتن هویت خود و هدفی برای زندگی اش است که اتفاقی در مسیر زندگی او باعث می شود به تدریج هویت و هدف زندگی خود را بیشتر کشف کند...

فیلم چندین داستان مختلف را روایت می کند. مردی که به قصد انتقام ، به سراغ قاتل پسرش می رود، خانواده ای که برای نجات جان فرزندانشان تلاش می کنند ، مادر و دختری که در حال فرار برای نجات جانشان هستند و همه ی اینها در هرج و مرج به راه افتاده در شهر لس آنجلس اتفاق می افتد...

گرتا (کیرا نایتلی) و نامزدش دیو (آدام لوین) از کالج با هم دوست بوده اند و با هم ترانه می سروده اند تا اینکه به نیویورک می آیند و دیو قراردادی با یک کمپانی بزرگ و مهم موسیقی می بندد. ولی جذابیت های شهرت باعث می شود که دیو خودش را گم کند و گرتا که سخت دلباخته ولی گیج و پریشان است، به حال خودش رها می شود. وقتی گرتا با دَن (مارک روفالو) آشنا می شود دنیای او زیر و رو می شود...