نگاهی به رابطه بین متخصص مغز و اعصاب فرانسوی قرن نوزدهم دکتر ژان مارتین شارکو و بیمار نوجوان ستاره اش ، خدمتکار آشپزخانه که پس از تشنج تا حدی فلج می ماند...

:یک زن که رسوایی های مالی او در دانشگاه باعث می شود به سوی پاریس برود حالا همه به او به یک سری قتل ها هم مشکوک هستند که…

یک پلیس با محافظت از زنی در برابر مردی که پدر و مادرش را در آستانه آزادی از زندان به قتل رسانده، شانس رستگاری را به دست می آورد...

داستان سریال در یک کوهستان کوچک به سر می برد به طوری که وقتی هسته آن به لرزه در می آید چند نفر از افراد محلی آن جا که مردم فرض می کردند مرده اند نا گهان در خانه هایشان ظاهر می شوند.

سه افسر پلیس مامور میشوند یک مهاجر غیرقانونی را تا فرودگاه اسکورت کنند تا او را به کشورش بازگردانند ولی وقتی واقعیت ماجرا را میفهمند کار برای آنها دشوار میشود ...

فرانسه، 1789، درست قبل از انقلاب. با کمک یک زن جوان غافلگیرکننده، آشپزی که توسط اربابش اخراج شده است، قدرت می یابد تا خود را از موقعیت خود به عنوان خدمتکار رها کند و اولین رستوران را باز کند.

پسربچه ای شاهد مرگ والدین خود بود. پس از سالها او به دنبال پاسخ مرگ آنهاست.

وقتی آندره 85 ساله سکته می‌کند، امانوئل با عجله به بالین پدرش می‌رود. او که بیمار و نیمه فلج روی تخت بیمارستان است، از امانوئل می خواهد که به او کمک کند تا به زندگی اش پایان دهد. اما چگونه می توانید به چنین درخواستی احترام بگذارید در حالی که پدر خودتان است؟