داستان سریال به قرن نوزدهم و دوران استعمار هند و گروهی از شورشیان که در برابر ظلم و ستد ایستادن و گرفتن سرنوشت خودشان میباشد...

اتفاقات این سریال در مرزهای ترکیه در سال 2014 رخ میدهد. جایی که دولت ترکیه با یکی از خطرناک ترین تهدیدات تاریخ مواجه می شود و تیمی از کماندوهای خود را برای انجام عملیات به آنجا می فرستد...

داستان یک قبیله از خوگوش ها که مجبور به مهاجرت شده و حال بدنبال یک خانه جدید برای خود میگردند...

هنگامی که یک خواننده به قتل رسیده و غدد بویایی او از بدنش جدا شده است، کارآگاهان گروهی از دوستان را که با او به مدرسه شبانه روزی رفته بودند، بررسی می کنند...

پس از یک جنگ بزرگ ، ویولت اورگاردن ، یک زن جوان سابق سرباز ، در یک آژانس نویسندگان کار می کند و برای ایجاد نامه هایی که می تواند مردم را به هم متصل کند ، به وظایف خود ادامه می دهد.

داستان این سریال درباره یک پزشک جراحی به نام "تام دیلینی" (مایکل سی هال) است که همسرش را از دست داده و به همراه دو دختر نوجوانش به دل جامعه ای پا می گذارند که ورود به آن فقط با عبور از یک دروازه ممکن است، چرا که از این طریق می شود رفت‌ و آمد مردم به داخل و بیرون را دید و امنیت را تضمین کرد. با وجود چنین امنیتی روزی یکی از دختران "تام" گم می شود و او با واقعیت ها و رازهای تاریک ساکنان آن منطقه مواجه می شود...

"مارا کیت" که قبلا متخصص مذاکره با گروگان گیرها و همچنین رفتارهای انسانی بوده تا این که بعد از تجربه ی یک فاجعه ی شخصی غیر قابل تصور، تصمیم می گیرد کار پر تنش خود را رها کند و به جای آن در دانشگاه ها به تدریس مشغول شود. او زندگی آرامی دارد تا اینکه دوستی قدیمی به او پیشنهاد کار در یک کمپانی پیشرفته را می دهد. شرکت آن ها بر روی برنامه ای واقعیت مجازی کار می کند که طی آن افراد عادی می توانند به معنای واقعی کلمه در رویاهای خود زندگی کنند و فرقی ندارد که رویاهای آن ها چه باشد. بعد از کلی کار و سختی، مارا متوجه می شود که ممکن است راهی برای نجات خود و زندگی اش پیدا کرده باشد و...

هنگامی که "استلا" می فهمد سرطان اش درمان می شود، او باید یاد بگیرد که با تمام انتخاب هایی که وی در هنگام تصمیم گیری برای زندگی کردن انجام می دهد، مانند زمانی که در حال مرگ است، زندگی کند...

داستان سریال در 180 سال آینده رخ میدهد جایی که آوارگان جنگ سعی دارند در یک شهر آمریکایی پناهندگی بگیرند و...

این سریال داستان دو غریبه را روایت می کند: "اوون میلگریم" (جونا هیل)، پسر متواضع و فراموش شده‌ی یک خانواده پولدار، و "آنی لندزبرگ" (اما استون)، یک زن جوان بی پروا که یک تراژدی در گذشته اش او را آزار می دهد. هردوی آن ها وارد یک آزمایش دارویی در مرکز پزشکی "نبرداین" می شوند، آزمایشی که این موقعیت را به انسان می دهد تا با مصرف یک دارو، درد و رنج های گذشته را فراموش کند. با استفاده از یک ابر کامپیوتر که این خاطرات ناراحت کننده در ضمیر ناخودآگاه را ایزوله کرده و به درون خود می کشاند، این امید وجود دارد که شرکت کنندگان در این برنامه شادی‌ای را حس کنند که از هیچ راه دیگری نمی توانستند آن را تجربه کنند. متاسفانه خیلی زود همه چیز از کنترل خارج می شود، وقتی یکی از پزشکان حاضر در آزمایش، "فوجیتا" (سونویا میزونو) به همکارش "جیمز منتلری" (جاستین ثرو) می گوید: ما یک مشکل خیلی خطرناک داریم. فکر کنم کامپیوترمون خیلی افسره شده. "اوون" و "اوون" با اینکه در دنیای واقعی ارتباطی با هم ندارند، طی این آزمایش به هم پیوند داده می شوند، و در رویاهای کامپیوتری یکدیگر ظاهر می شوند...