زمانی که Riddler، یک قاتل زنجیره‌ای سادیست، شروع به قتل شخصیت‌های سیاسی کلیدی در گاتهام می‌کند، بتمن مجبور می‌شود فساد پنهان شهر را بررسی کند...

در جنگ برای سیاره میمون‌ها، سزار و ارتش میمون‌ها ، وارد یک درگیری تحمیلی و مرگبار با ارتش انسان‌ها به رهبری کولونلی بی‌رحم می‌شوند و به دنبال تلفات غیر قابل تصور ارتش میمون‌ها، سزار در کشاکشی نزدیک با غریزه تاریک خود، جهت گرفتن انتقام گونه میمون‌ها آماده می‌شود ...

جمعیت رو به رشد میمون هایی که از نظر ژنتیکی جهش یافته اند، توسط «سزار» رهبری می شوند. بیشتر انسان ها به وسیله یک ویروس مرگبار از بین رفته اند و گروه باقیمانده با میمون ها در صلح به سر می برند. اما این صلح خیلی پایدار نمی ماند و جنگی رخ میدهد که مشخص میکند کدام نژاد بر زمین حکومت خواهد کرد...

خون آشامی خردسال به نام «ابی» از نظر سنی رشد نکرده و در سن دوازده سالگی متوقف مانده است. او با خدمتکار میانسالش (که ظاهرا معشوق دوران خردسالی اوست) به آپارتمانی اسباب کشی می کند که در همسایگی آن پسر دوازده ساله تنهایی زندگی می کند که پدر و مادرش در آستانه جدایی اند و همکلاسی هایش او را در مدرسه آزار می دهند ..

5 جوان نیویورکی در منهتن برای دوستشان که عازم ژاپن است جشن خداحافظی برگزار می کنند ! اما در این بین یک هیولا در شهر ظاهر می شود که اندازه اسمانخراشهای نیویورک است و ...

در راه آهن منطقه کوئینز،پیمانکاران واگنهای مترو را تعمیر و بازسازی می کنند.این قراردادها بسیار پرسود میباشند به همین دلیل اختلاص و فساد امری عادی میباشد .وقتی "لئو هندلر" از زندان آزاد می شود،متوجه میشود عمه او با "فرانک الچین"،یکی از بزرگترین پیمانکاران منطقه ازدواج کرده است و...

زمانی که "تام" تصمیم می گیرد ، جنازه مادر یکی از دوستان دبیرستان خود را که به تازگی از دنیا رفته حمل کند ، زندگی اش به هم میریزد. از طرفی عشقی از دوران مدرسه به زندگی اش وارد می شود و ...

او بر روی جو کیمبرو متمرکز است زیرا او در فارغ التحصیلی خود یک تصمیم محوری و تغییر دهنده زندگی می گیرد و او را در سه برنامه زمانی موازی دنبال می کند: به عنوان یک افسر پلیس ، به عنوان یک ستاره موسیقی و به عنوان یک پرستار.

پیام این سریال این است که نشانه ها همه جا هستند ، فقط باید چشم ها را باز کرد و آنها را دید ، ما در دنیایی زندگی میکنیم که هر لحظه ممکن است اتفاقات خاص و عجیبی در آن رخ دهد...

محور اصلی داستان این سریال تلویزیونی بر تجربیات شخصیت اصلی آن «فلیسیتی پورتر» (Felicity Porter) در یک دانش‌کده خیالی دور می‌زند. «فلیسیتی» از خانه‌اش در «پالو آلتو» به «دانشگاه نیویورک» آمده است. در آغاز هر بخش از این سریال تلویزیونی «فلیسیتی» را در حالی نمایش می‌دهد که در خوابگاه دانشگاه و یا آپارتمان محل اقامت نشسته است و بوسیله دستگاه ضبط صوت خود رویدادها را در یک نوار صوتی بازخوانی می‌کند تا آن را برای دوست قدیمیش، «سالی ره آردون» (Sally Reardon) بفرستد. در پایان هر بخش از این سریال تلویزیونی، اغلب «فلیسیتی» در حالی نمایش داده می‌شود که به شنیدن صدای ضبط شده دوستش «سالی» نشسته است. «سالی» نوار صوتی را در پاسخ به «فلیسیتی» فرستاده است.