ستاره جاده ها ، لایتینگ مک کوئین بار دیگر بازگشته تا افتخارات دیگری را در جاده برای خودش رقم بزند. او به همراه مَتر به یک سفر بین المللی می روند تا بتوانند در مسابقات اتومبیلرانی جهانی شرکت کنند و افتخار دیگری کسب کنند. اما در مسیراتفاقات غیرعادی زیادی رخ می دهد که تمامی آنها به منظور جلوگیری از قهرمانی مک کوئین است و...

لایتینگ مک کوئین ماشین مسابقه ای خوش عکس همیشه برای پیروز شدن مسابقه می دهد. مک کوئین در راه رسیدن به محل مسابقات قهرمانی جام پیستون در کالیفرنیا برای مسابقه دادن با دو رقیب دیرینه، به طور غیر منتظره خود را در جاده 66 شهر رادیاتور اسپرینگ مییابد و با شخصیتهای این شهر آشنا می شود و می فهمد که زندگی همانند یک سفر است نه خط پایان ...

«مارلین» دلقک ماهی قدری کج خیالی است که بی اندازه به پسر جوانش، «نیمو» علاقه دارد. در طبیعت «مارلین» نیست که به کشف آب های ناآشنا بپردازد؛ ولی وقتی در اولین روز مدرسه، او و «نیمو» به طور اتفاقی نزدیک صخره ی آبی بزرگ از هم جدا می افتند، «مارلین» به راه می افتد تا پسرش را پیدا کند...

«جیمز پ. سالی ون» و «مایک وازوسکی» در استخدام مؤسسه ی هیولاها هستند- مؤسسه ای که از طریق جیغ بچه ها انرژی تولید می کند. وقتی دختر بچه ی نترسی به نام «بو»، «سالی ون» و «مایک» را دنبال می کند و قدم به دنیای هیولاها می گذارد، این دو مجبور هستند حضورش را از دیگران پنهان دارند و به هر ترتیب که شده دخترک را به دنیای خودش برگردانند...

«وودی»، عروسک کابوی که ستاره ی یک نمایش محبوب تلویزیونی در دهه ی 1950 بوده و حالا بازیچه ی پسر بچه ای به نام «اندی» است، گرفتار «آل» صاحب یک مغازه ی اسباب بازی فروشی می شود. «آل» می خواهد «وودی» را به یک موزه ی ژاپنی بفروشد. «باز»، یکی دیگر از عروسک های «اندی»، نیز تیم نجات تشکیل می دهد ...

یک مورچه دنبال «جنگجویانی» است که از کلونی‌اش در مقابل ملخ‌های حریص دفاع کنند.

توستر کوچولو شجاع و دوستانش باید حیوانات را در یک بیمارستان دامپزشکی از فرستادن به آزمایشگاه آزمایش نجات دهند...

«باز»، رنجر فضایی، اسباب بازی جدیدی است که وارد مجموعه اسباب بازی های جورواجو پسر بچه ی شش ساله، «اندی» می شود. حسادت «وودی»، کابوی عروسکی، به محبوبیت او باعث می شود هر دو ماجراهای پردردسری را پشت سر بگذارند.

«موفاسا»، سلطان جنگل، فرزند کوچکش، «سیمبا» را جانشین خود اعلام می کند. برادر بدجنس او، «اسکار» (آیرونز) که می خواهد سلطان باشد، با کشتن «موفاسا» و گناهکار جلوه دادن «سیمبا»، او را فراری می دهد و خود حاکم مطلق می شود. «سیمبا» در جایی دور از خانه و زادگاهش بزرگ می شود و با ظاهر شدن روح پدر و شنیدن واقعیت تصمیم به بازگشت می گیرد...

فرانسه، قرن هجدهم. شاهزاده ی خودخواهی تقاضای کمک پیرزنی را که در واقع جادوگر است رد می کند و با طلسم او به هیولایی بد هیبت تبدیل می شود. سرانجام دختری به نام «بل»، با عشق خود طلسم را می شکند و شاهزاده قامت انسانی اش را باز می یابد...