«رابرت» و «کاترین» ازدواج کرده اند و با خوشبختی در کنار هم زندگی می کنند. رابرت سفیر ایالات متحده در انگلستان است و همسر او آخرین روزهای دوران بارداری اش را می گذراند. بچه آن ها مرده به دنیا می آید، اما یک کشیش در بیمارستان به رابرت پیشنهاد می کند یک نوزاد دیگر را که در هنگام تولد مادرش مرده است را به فرزندی بردارد. رابرت بدون گفتن به همسرش این پیشنهاد را قبول می کند و آن ها به لندن باز می گردند. طولی نمی کشد که اتفاقات عجیبی رخ می دهد و رفته رفته هشدارهای نگران کننده ی یک کشیش به رابرت باعث می شود او باور کند که بچه ای که از بیمارستان ایتالیا با خود آورده اند، همان ضد مسیح ( دجال ) است.

فیلم داستان ماجراهای یک فروشنده قهوه در اروپا را تعقیب می کند.بازیگران زیادی در نقشهای مختلفی بازی کرده و به فیلم حالتی نمایشی داده اند...

ترم جدید یک دبیرستان شبانه روزی خصوصی ، جایی در قلب انگلستان، آغاز می شود. پسرها در خوابگاه مستقر می شوند . مدیر دبیرستان ، «آقای کمپ» معلم جدیدی را معرفی می کند و ظاهرا همه چیز روال عادی خود را پیدا می کند ...

سال 1528. »هنری هشتم« (شا) از ازدواج با بیوه ی برادرش فرزندی ندارد و خواهان طلاق است، اما پاپ چنین اجازه ای نمی دهد. »سر توماس مور« (اسکو فیلد)، در مقام صدراعظمی جانشین »کاردینال« (ولز) می شود و »هنری« امیدوار است بتواند به کمک او طلاق را عملی کند...

فیلمنامه نویس "جیک آرمیتراژ" به همراه همسرش "جو" و شش تن از هشت فرزند "جو" در لندن زندگی می کنند. فرزندان "جو" حاصل سه ازدواج قبلی او هستند و تنها کوچکترین آنها فرزند واقعی "جیک" است. اما او با همه آنها به طور مساوی برخورد می کند و...

وکیل محترمى به نام » ملویل فار « ( بوگارد )، با این که تمایلات هم ‏جنس‏ خواهانه دارد اما زندگى آرامى را با همسرش ( سیمز ) مى ‏گذراند. تا این که یکى از دوستان سابقش، کارگر ساختمانى، » جک بارت « ( مک انرى ) به اتهام سرقت از شرکتى دستگیر مى ‏شود...

زمانی که ژنرال "اولاری"، صاحب زمین های شکار در ایرلند جنوبی، در تصادفی کشته می شود، کل دهکده سوگوار می شود ...

ماجرای محاصره غافل گیر کننده 400 هزار سرباز بریتانیایی و فرانسوی به دست نازی ها میباشد . نازی ها با روحیه ای بالا در حال درهم کوبیدن آنها بودند و سربازان نیز برای فرار از مرگ به سوی دونکرک (جایی که فاصله خاک اروپا و بریتانیا درحداقل ممکن بود) عقب نشینی میکردند...