جان یک فرد شریف است که زندگی خسته کننده ای دارد . زمانی که برادر دوقلوی او در یک حادثه میمیرد جان قصد دارد خودش را به جای او بزند و ...

زندگی برای یک خدمتکار اهل چک وقتی سه فندق جادویی را به او می‌دهد، به طرز چشمگیری تغییر می‌کند.

وقتی یک سرباز دست پسر عموی پادشاه را قطع می کند؛ پادشاه تصمیم می گیرد که ارتش را منحل کند. اما فرمانده هان از این تصمیم راضی نمیباشد و تصمیم می گیرند پادشاه را به قتل برسانند...

"کوپفرکینگل" از کار خود در کوره های جسدسوزی لذت می برد.او خواندن کتابهای تبتی در مورد مرگ را دوست میدارد و از باوری که سوزاندن جسد می تواند عذاب را تسکین دهد حمایت می کند...

عده ای با یک گربه عجیب به دهکده ای کوچک می رسند. گربه عینک می‌زند و وقتی کسی آن را برمی‌دارد، می‌تواند افراد را با توجه به طبیعت و خلق و خویشان رنگ کند. بزرگان روستا گربه را خطر می دانند...