تمام زندگی زندگی ما وابسته به نیروی الکتریسیته هست . چه اتفاقی می افتد اگر روزی الکتریسیته نداشته باشیم و همه چیز از کار بیفتد ؟ روزی که این اتفاق بیفتد زمین دوباره به عصر تاریکی باز میگردد. هواپیما ها از آسمان سقوط میکنند ، بیمارستان ها از کار می افتند و هر گونه ارتباط غیر ممکن می شود. هیچ تکنولوژیی باقی نمانده که به ما بگوید چرا این اتفاقات افتادند . 15 سال پس از قطع شدن همیشگی برق دنیا به چیزی بسیار عقب تر از انقلاب صنعتی بازگشته است...

داستان درمورد یک ساختمان قدیمی به نام "دریک" هست که نخستین ساختمان ساخته شده در "منهتن نیویورک" است. مالکان این ساختمان آقا و خانم دوران هستند. ماجرا از جایی آغاز می شود که یک زن و شوهر جوان برای مدیریت این ساختمان استخدام می شوند و هنگامی که کارها را بدست می گیرند متوجه اتفاقات عجیب و غریب در این ساختمان می شوند و به دنبال پاسخ می گردند. کسانی که در این ساختمان زندگی می کنند خبر ندارند که آنجا پر از نیروهای شیطانی هست. در "دریک" هر آرزویی برآورده می شود اما قیمتی گران دارد و آن روح آرزو کننده ها هست.

داستانهایی که مامان باباتون قبل از خواب براتون تعریف می کردن رو به یاد می یارین ؟ خب .. اونا داستان نبودن , بلکه هشدار بودن... کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت . و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش , نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره . نیک مثل بقیه ی آدمها نیست , اون از نوادگانِ نسلی از شکارچی هاست که به اسم "گریم" شناخته می شن. کسانی که مسوول جلوگیری از تکثیر موجوداتِ ماورالطبیعه هستن. و این گونست که داستانِ نیک آغاز می شه , در حالی که در ابتدا نسبت به این جریان بی میله ولی در حالی که مشغول کار بر روی پرونده های جنایی به همراهِ همکارش هست به جریاناتی بر می خوره که باعث می شه با دنیای این موجوداتِ انسان نما ارتباط برقرار کنه ...

سریال درباره میلیاردری است که با استخدام یک مامور سابق CIA تصمیم به پیشگیری از جرم و جنایت می گیرند در حالی که هنوز این جرم ها اتفاق نیفتاده است...

درمورد یه سازمان مخفی آمریکاست که یک سری افراد با قابلیتهای خاص رو توسط یک دکتر عصب شناس دورهم جمع کردن تا با جرم و جنایت مبارزه کنن.

The Secret Circle،یک سریال عاشقانه درباره ی خیالپردازی یک جوان است که براساس رمانی اثر ال.جی.اسمیت نوشته شده است.داستان پیرامون دختری به نام “کسی” ،یک دختر 16ساله خجالتی،است که می فهمد او یک جادوگر است و عضو گروه جادوگران New Salem می شود.او با چیزهایی مثل بیزاری از یکی جادوگران به نام”فی”( Faye)،دوست شدن با رهبر مجمع به نام دیانا و علاقه به دوست پسر دایانا به نام “آدام” روبه رو می شود.کسی یک دختر 16ساله ی خجالتی است که به علت فوت مادرش به شهر New Salem می رود و به پسری اسرارآمیز به نام آدام علاقه مند می شود و فکر می کند که او دیگر هرگز این پسر را نمی بیند.اما وقتی به New Salem می رسد می بیند که آدام هم آنجاست و در همان دبیرستانی درس می خواند که کسی درس می خواند.

ماجرای مامور جوون و تازه کار CIA هست که اتفاقی بهش میگن تمرینهاش تموم شده و حالا باید بره ماموریت اما خوب انگار چیزی بلد نیست و ...

سریال در سال 2040 اتفاق می افته ، زمانی که زمین نابود شده و مردم جهان یه سیاره جدید بنام «کارپتیا» پیدا کردن. تو این سیاره چندین هزار انسان زندگی میکنه و واقعه داستان از زمانی شروع میشه که آخرین بازماندگان از زمین تو یه سفینه نزدیکه «کارپتیا» میشن و ...

داستان سریال هم از اینجا شروع میشه که “مارتی پارکینز”یه دانشجوی حقوق تو دانشگاه “لنسر” آمریکا هستش که داره با کمک هزینه تحصیلی میره به دانشگاه. طی یه سری اتفاقات میفهمه که کمک هزینه ی تحصیلیش کنسل شده و باید دانشگاه رو ترک کنه و تنها راه موندن تو “لنسر”...

زوئی دختر خانواده گری استون از ساکنان سیاره کاپریکا تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش لیسی و بن به سرزمین جمنون فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت جمنون میرود میشود. البته لیسی به همراه آنها نمیرود. بن طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و زویی و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. لیسی تنها کسی است که در مورد آواتار زوئی میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار زویی میرود. آقای گری استون ، پدر زویی که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و لیسی را وادار میکند که او را پیش آواتار زوئی ببرد.