در این داستان، دختری ربوده می‌شود و این واقعه یک گذشته پنهان را که تا کنون مخفی مانده بود، آشکار می‌کند. اما مأموریت نجات او به نظر می‌آید که بی‌نتیجه خواهد ماند. حالا، کشیش جرمایه جیکوبز و همسرش مارتا باید با چالش‌ها و رازهای گذشته‌شان مقابله کنند تا امیدی به آینده خود و نجات دخترشان پیدا کنند.

جیسون در یک ماجراجویی برای به دست آوردن قلب بچه های نوئل قبل از ازدواج است.

سایفر برای انتقام از دام و تیمش از جاکوب ، برادر کوچکتر Dom کمک می گیرد.

بعد از کشته شدن هان (سانگ کانگ) توسط یان شاو (جیسون استاتهام)، دومنیک تورتو (ون دیزل) و گروهش بار دیگر جمع می‌شوند تا مردی را که یکی از اعضای گروه آن‌ها را به قتل رسانده پیدا کنند، قبل از آنکه او آن‌ها را پیدا کند.

داستان جکی رابینسون، اولین بازیکن سیاه پوست بیس بال که توانست مرز های نژاد پرستانه حاکم بر لیگ بیس بال را در هم شکند و خود را به عنوان اولین بازیکن سیاه پوست لیگ بیس بال آمریکا مطرح کند...

هنگاهی که یک گلف باز جوان دوباره شروع به بازی می کند مورد استقبال مردم قرار می گیرد که این موضوع افرادی را ...

زمانی که دنیا تبدیل به میدان جنگی برای بشریت شده است ، این مسئله از یک رستوران بین راهی در آمریکا شروع می شود و افراد تبدیل به موجوداتی عجیب و غیرجذاب می شوند ، و خدا ایمانش را به بشریت از دست می دهد و او که در تمام دورانها برای نجات بشریت پیامبرانی را فرستاد ، اینبار لشکری از فرشتگان مقرب درگاهش را ، برای اصلاح نوع بشر و بجای نشاندن او می فرستد و در این بین تمام امید انسانهای خوب به فرشته مقرب میکائیل (پل بتنی) است...

فلیکس بوش یک پیرمرد منزوی است که چند سالی می شود در مزرعه خود در یک منطقه دور افتاده زندگی می کند. او از اینکه می بیند دیگران علاقه ای به او ندارند چندان خوشحال نیست و به همین دلیل فکری به سرش می زند ، و آن این است که مراسم تدفینی برای خودش برپا کند و مشاهده کند مردمی که برای تشییع جنازه او می آیند کدامیک درباره او چه می گویند! فلیکس برای انجام این کار نیاز به کمک افرادی دارد و به همین دلیل با فردی به نام فرانکین و دستیارش بادی آشنا می شود ، فرانکین و دستیارش قرار است این مراسم را اداره کنند اما ...

شون جوانی کله شق است که در خیابانهای امریکا با دوستانش مسابقه غیرقانونی اتومبیلرانی برگزار می کند . او که می داند به همین خاطر اگر در آمریکا بماند به احتمال زیاد به زندان محکوم خواهد شد ، عازم توکیو می شود تا درآنجا با پدرش زندگی کند . کمی بعد از ورود شون به توکیو او در مدرسه باپسری به اسم تویئنکی آشنا شده و همچنین با دختری به اسم نیلا نیز دوست میشود . تویئنکی او را با دنیای مسابقات غیرقانونی اتومبیلرانی در خیابانهایشهر توکیو آشنا می کند . در ادامه شون با یک تبهکار به اسم تی کی درگیر میشود و در یک شرط بندی با او مسابقه می دهد اما به تی کی می بازد بنابراین تصمیم می گیرد برای دادن بدهی اش به تی کی با او یک مسابقه دیگر برگزارکند.

(سواف) برای فرار از زندگی شوربختانه خود تصمیم می گیرد به ارتش بپیوندد. با شروع جنگ خلیج او به همراه سربازان دیگر بعنوان دفاع از صحرا به عربستان صعودی فرستاده می شود...