همه در خانه "لین" برای گذراندن تعطیلات جمع شده اند. همه آنها به نحوی عاشق هستند اما متاسفانه هر کدام معشوقه کسی دیگر میباشد اما به نظر می رسد هیچکدام متوجه نیستند...

پگی سو ، در مراسم تجدید دیدار دبیرستان از هوش می رود و زمانی که به هوش می آید ، متوجه می شود زمان به عقب بازگشته است . وقتی که هنوز دبیرستان را تمام نکرده بود...

«هانا» (فارو) که با «الیوت» (کین) ازدواج کرده، قبلا همسر «میکی» (آلن)، بوده است. «لی» (هرشی) و «هالی» (ویست) خواهران «آنا» هستند. «الیوت» مدتی با «لی» رابطه برقرار می کند و «هالی» به زندگی «هانا» که ظاهرا بی عیب و نقص است حسادت می ورزد. «میکی» نیز نگران این است که در اثر تومور مغزی بمیرد. سرانجام «هانا» و «الیوت» دوباره به هم نزدیک می شوند، «لی» با جوانی آشنا می شود و «هالی» و «میکی» نیز یکدیگر را پیدا می کنند...

در سال 1900 ، "نائومی مرداک" خانواده خود را ترک می کند ، تا به روی صحنه تئاتر برود . ده سال بعد ، دخترش او را برای دیدار مجدد به مدرسه اش دعوت می کند ...

یکی از بزرگترین ناشران "ارل جونات" ، دست به یک قتل زده و برای پاک کردن رد پای خود مرد بیگناهی را مقصر جلوه می دهد.آن مرد "جرج استراد" یکی از کارمندان او است که باید تلاش کند تا بیگناهی خود را به اثبات برساند...

آقا و خانم "بنت" پنج دختر مجرد دارند."خانم بنت" علاقه دارد تا همسران مناسبی برای دخترهایش پیدا کند.وقتی "آقای بینگلی" و "آقای دارسی" ثروتمند به محل زندگی آنها نقل مکان می کنند،آنها امیدوار می شوند.ولی غرور،تعصب و سوءتفاهمات دست به دست می دهند تا رابطه آنها را پیچیده کرده و راه خوشبختی را ناهموار کنند...

« هوگو ز. هکنبوش » ( گروچو ) پزشک معالج اسب ‏ها به اصرار خانم « آپجان » ( دومونت ) ، زنى مرفه اما وسواسى ، سرپرستى آسایشگاه بزرگى را به عهده مى ‏گیرد که مالکش ، « جودى » ( اوسالى ون ) براى پرداخت بدهى ‏هایش مشکل دارد.

یک محکوم فراری از انسان های کوچک استفاده می کند تا از کسانی که او را قاب گرفته اند انتقام بگیرد.

وقتی پدر "دیوید" از دنیا می رود،مادر او دوباره ازدواج می کند.پدر خوانده او در تربیت کودکان بسیار مصمم و خشن است.وقتی مادر او از دنیا می رود،ناپدری "دیوید" او را برای کار به لندن می فرستد.وقتی دیوید به عمه خود پناه می برد زندگی اش رو به بهبود می رود...