داستانی عاشقانه که نگاهی دقیق به زندگی مشترک "وینستون" و "کلمنتاین چرچیل" در نقطه حساسی از زندگیشان می اندازد...

زنی انگلیسی تصمیم گرفته که خودش را از هر لحاظ تکمیل کند، در حالی که در جستجوی عشق است و از طرفی هم تمام خاطراتش در دفتری ثبت می کند.

«کریستیان» (مگره گور) در اواخر سال های دهه ی 1890 پدر سودجو و راحت طلب خود را ترک می کند و به پاریس دوران طلایی می رود تا شانس خود را در بین هنرمندانی در رشته ها و ملیت های مختلف در محله ی مونمارتر امتحان کند. پس از چندی «کریستیان» با «ساتین» (کیدمن) ملاقات می کند و شیفته ی او می شود...

«آیریس مرداک» ( وینسلت ) و هم دانشکده ای اش «جان بیلی» ( بانویل ) به یک دیگر دل می بازند. سال ها می گذرد و «جان» هم چنان شیفته ی آیریس است که نویسنده ی مشهوری شده. حتی وقتی که آیریس به فراموشی و اختلال مشاعر مبتلا می شود، «جان» مراقبت از او را رها نمی کند...

بعد از اینکه آخرین کار آنها "شاهزاده آیدا" با شکست مواجه می شود ، رابطه بین "گیلبرت" و "سولیوان" در آستانه پایان یافتن قرار می گیرد . دوستان و همکاران آنها تلاش می کنند تا آن دو را دوباره به هم نزدیک کنند و این کار راه را برای ساخت "میکادو" یکی از شاهکارهای آن دو هموار می کند...

«لیتل وویس» دختری است خجالتی و بی سر و زبان که با مادرش، «مری» زندگی می کند. «لیلتل وویس» به ندرت از خانه خارج می شود و در عوض، به صفحاتش گوش می دهد و پا به پای «شرلی بسی»، «جودی گارلند» و «مریلین مونرو»، آواز می خواند. شبی «مری» با «ری سی» ، کارگزار و «کاشف استعداد» آشنا می شود. «مری» او را به خانه اش دعوت می کند و در همان جا است که «ری»، صدای «لیتل وویس» را می شنود و آنچنان تحت تأثیر قرار می گیرد که فکر می کند می تواند از او یک ستاره بسازد...

جنگ داخلی با ادعای "خاندان لنکستر" برای بدست آوردن تاج و تخت و برگرداندن آزادی به کشور آغاز می شود. در مقابل آنها "خاندان یورک" قرار دارند که توسط "ریچارد" بدنام رهبری می شوند و...

«دیوید شاین» (کیوساک) می خواهد نمایش نامه ای را روی صحنه ببرد، ولی سرمایه ی لازم را ندارد و مجبور است به سردسته ی یک باند تبهکار متوسل شود که می خواهد محبوبه ی سبک مغزش، «آلیونیل» (تیلی) را روی صحنه ببیند. «چیچ» (پالمینتری)، محافظ «آلیو» هم باید در تمام مدت تمرین هم راه «دیوید» باشد و «دیوید» آرام آرام پیشنهادهای سازنده ای درباره ی نمایش نامه از «چیچ» دریافت می کند...

یک زن جوان و زیبا در بریستول انگلستان در اوایل قرن نوزدهم که با لهجه‌ی عجیبی صحبت می‌کند، مشغول به گدایی میباشد که جرم محسوب می‌شود. اما وقتی مردی ادعا می‌کند که می‌تواند حرف‌های او را ترجمه کند .

«جادی» (ویتاکر)، سرباز سیاه پوست انگلیسی را اعضای ارتش آزادیبخش ایرلند می ربایند و محکوم به اعدام می کنند. «فرگوسن» (ری)، مأمور اجرای حکم، عامدانه به «جادی» مهلت فرار می دهد. با این همه «جادی» برحسب تصادف کشته می شود. حالا «فرگوس» به لندن می رود و سراغ «دیل» (دیویدسن)، دوست «جادی» را می گیرد...