وقتی مردی که در بحران نیمه زندگی زندگی می کند با یک بانوی جوان آشنا می شود...

“استفان نیل” به تازگی از زندان پناهندگان در طول جنگ جهانی دوم در انگلیس ازاد شده و به طور اتفاقی از یک نقشه نازی ها خبردار میشود و سعی میکند آن را متوقف کند…

"ریچارد ونلی" استاد روانشناسی ، پس از فرستادن همسر و دو فرزندش به تعطیلات ، برای دیدن دوستانش به کلوپ خود می رود . در خانه همسایه او پرتره زیبای "آلیس رید" را از پنجره می بیند . او به همراه دوستانش درباره زیبایی نقاشی ، و موضوعش صحبت می کنند . زمان ترک کلوپ او با "رید" که در مقابل نقاشی ایستاده برخورد می کند و برای صرف یک نوشیدنی به او ملحق می شود...

« هایدریش » ( تفاردوفسکى ) ، حامى و نماینده‏ى رایش در چکسلواکى و فرماندار انتصابى پراک به دست یکى از اعضاى نیروى مقاومت چک ، « اسووبودا » ( دانلوى ) ، ترور مى ‏شود. حالا نازى ‏ها سخت در پى انتقامند و گشتاپو با دستگیرى صدها تن از شهروندان بى ‏گناه ، تهدید مى ‏کند که اگر قاتل تسلیم نشود ، آنان را یک به یک خواهد کشت.

"ونس شاو" راهزنی را رها کرده و به شرکت تلگراف ملحق می شود. برادر او "جک" گروهی قانون شکن را که تلاش می کنند از اتصال یک خط تلگراف توسط شرکت جلوگیری کنند را رهبری می کند و...

« کاپیتان تورن دایک » ( پیجن ) ، شکارچى حیوانات بزرگ در منطقه ى باواریایى کوهستان ‏هاى آلپ ، تصادفا متوجه مى ‏شود که فرصت کشتن « هیتلر » را دارد.

« فرانک جیمز » ( فاندا ) در خیال گرفتن انتقام قتل ناجوانمردانه‏ ى برادرش ، « جسى » است که دست از یاغى گرى کشیده بود...

مالک بشر دوست یک فروشگاه متهمان سابقه دار را استخدام می کند تا به آنها شانسی دوباره بدهد. اما یکی از متهمانی که او استخدام کرده دو تن از هم قطاران خود را برای سرقت از فروشگاه خبر می کند و...

« ادى تیلر » ( فاندا ) به دلیل سرقت به زندان مى ‏افتد و پس از آزادى سوگند مى‏ خورد که از راه راست منحرف نشود. او با « جون گراهام » ( سیدنى ) ، ازدواج مى ‏کند. اما سایه‏ ى سنگین گذشته ، آنان را رها نمى‏ کند...

« جو ویلر » ( تریسى ) هنگام بازگشت به زادگاهش به اشتباه به اتهام آدم‏ ربایى دستگیر و در زندان شهرى کوچک زندانى مى ‏شود. شواهد و شایعات علیه او ، مردم را ترغیب مى‏ کند تا به زندان حمله کنند و آن را آتش بزنند.