داستان فیلم برداشتی از نمایشنامه های “شکسپیر” است.”تیتوس” با پیروزی از جنگ باز می گردد اما آینده ای آشفته برای خود و خانواده اش به وجود می آورد…

فردی سرشناس و مشهور زندگی شهر نشینی را ترک کرده و به جنگل رفته تا زندگی آرامی را ادامه دهد اما به اتهام قتل دستیگر می شود. در همین حین روانپزشک جوانی تلاش می کند خود را به او برساند...

«ویلیام پریش» (هاپکینز) مردی است بسیار ثروتمند و ذی نفوذ که یک امپراتوری چند رسانه ای جهانی را سرپرستی می کند. او یک شب علایم سکته ی قلبی را در خود احساس می کند و مردی اسرارآمیز و بیگانه به نام «جو بلک» (پیت)، که در اصل ملک الموت است، به دیدار او می آید...

«دون دیه گو د لاوگا» یا همان «زورو» (هاپکینز)، بعد از قتل همسر و تصاحب دخترش، «النا» به دست دشمن ، «دون رافائل مونته رو»، می خواهد از او انتقام بگیرد. بعد از تحمل بیست سال زندان، قهرمان افسانه ای جوانی گم نام و کم تجربه به نام «الخاندرو موری یتا» (باندارس) را اموزش میدهد تا با «مونته رو» رو به رو شود.

مردی میلیاردر به نام «چارلز مورس» (هاپکینز) در سفری به آلاسکا از فکر این که همسرش، «میکی» (مک فرسن) (که از او بسیار جوان تر است) و «باب گرین» (بالدوین) یک دیگر را دوست دارند، رنج می برد. تا این که هواپیمای حامل «چارلز»، «باب» و دستار او «استیون» (پرینو)، در دریاچه ای بسیار پرت سقوط می کند و حالا آنان باید پای پیاده خود را نجات بدهند...

کوبا، 1839. آفریقایی های به زنجیر کشیده شده در کشتی آمیستاد ، سر به شورش می گذارند و اکثر خدمه ی کشتی را می کشند. یک کشتی امریکایی، آمیستاد را متوقف کرده و سیاه پوستان را به زندانی در نیوهیون می برند. حال مالکان کشتی، خریداران برده و پادشاهی اسپانیا ادعاهای جداگانه ای را درباره مالکیت بردگان مطرح می کنند...

داستان فیلم در مورد «پیکاسو» نابغه ی هنرمندی است که عادتی بیمارگونه به سوء استفاده از زنان دارد. تا این که با «فرانسلواز ژیلو» دختری که چهل سال از او کوچک تر است، آشنا می شود و رابطه ای بین آن دو شکل می گیرد…

زندگی نامه ی «ریچارد نیکسن» (هاپکینز)، سی و هفتمین رئیس جمهور امریکا که با رأی بالای مردم در سال 1972 انتخاب و دو سال بعد با سرافکندگی مجبور به استعفا شد.

«سرهنگ ویلیام لودلو» (هاپکینز) که از ارتش و جنگ و کشتار سرخ پوستان متنفر است، در املاک خود در مونتانا یک امپراتوری خانوادگی تشکیل داده و با سه پسرش، «آلفرد» (کویین)، «تریستان» (پیت) و «ساموئل» (تامس) زندگی می کند. با شروع جنگ جهانی اول، «ساموئل» در کانادا به ارتش می پیوندد. دو برادر دیگر نیز همین کار را می کنند. لیکن هر سه به یک اندازه خوش شانس نیستند تا به خانه بازگردند…

ماجرایی درباره یک مرکز بهداشت غیرمعمول ، در اوایل قرن بیستم ، که توسط دکتر کیلوگ بی عاطفه ، اداره میشد ...