فیلم داستان زندگی "گلن میلر" رهبر گروه موسیقی از زمان آغاز تا مرگش در کانال انگلیس در سال 1944 است...

در سال 1946 مهندس سابق نیروی دریایی "استیو مارتین" با رویای ساخت بستری امن برای حفاری نفت به لوئیزیانا می رود. او که از طرف یک شرکت بزرگ نفتی حمایت مالی می شود به همراه دوستش "جانی"مشغول کار شده اند اما...

"براد" (هستن) مالک سیرکی بزرگ است. محبوبه وی، "هالی" (هاتن)، هم ستاره بندباز سیرک به‌شمار می‌ آید. اما "براد" با استخدام یک بندباز فرانسوی به‌ نام "سباستیان" (وایلد) موجب دل‌ گیری "هالی" را برمی‌ انگیزد و ...

“گلن” و دوستش “کول” با یک قطار که حامل ساکنین مناطق دولتی است از "میزوری" به سمت "اورگان" در حرکت هستند. آنها در خارج از شهر "پورتلند" ساکن می شوند و با آمدن زمستان مجبور می گردند تا غذا و تجهیزات نگهداری شده در پورتلند را از دست ماموران دولتی آزاد کنند. در راه بازگشت “کول” در سر نقشه رساندن تجهیزات به بخش اردوگاه جویندگان طلا را در سر می پروراند ...

فیلم داستان زندگی "دیوید مارشال" (استیووارت)، مخترع سلاح محبوب و مشهور اتوماتیک "ام1" است که در جنگ جهانی دوم استفاده می شد ...

"تئودور هانی" (استیوارت) به منظور تحقیق در رابطه با بقایای هواپیمای مسافربری که جدیداً شرکتش طراحی نموده فرستاده می شود. نظر وی این است که هواپیما در هنگام پرواز پس از مدتی دچار فرسودگی فلز می شود. او حالا سوار یک هواپیما شده است و متوجه می شود که این هواپیما نیز پس از گذشت چند ساعت از زمان پرواز سقوط خواهد کرد و ...

جوان مهربانى به نام « ال‏وود پ . داود » ( استوارت ) ، شبى با یک خرگوش غول‏پیکر به نام « هاروى » ملاقات مى‏ کند و با او دوست مى ‏شود . از این پس ، « هاروى » همه جا « ال‏وود » را هم‏راهى مى ‏کند .

آریزونا ، سال 1870 . افسر سابق ارتش شمالى ‏ها ، « تام جفوردز » ( استوارت ) از جنگ و کشتار به ستوه مى ‏آید و شجاعانه تصمیم مى ‏گیرد که به دیدار « کوچیز » ( چندلر ) ، رئیس قبیله‏ ى آپاچى ‏ها برود و با او پیمان صلح ببندد ...

دو جوان به نام‏هاى « شا » ( دال ) و « فیلیپ » ( گرینجر ) ، با این طرز فکر که « انسان برتر » نیازى به رعایت اصول اخلاقى در جامعه ندارد ، یکى از دوستان‏شان ، « دیوید کنتلى » ( هوگان ) را با طنابى خفه مى ‏کنند ...

در سال 1932، پلیسی به قتل می رسد و "فرانک ویچک" (کونته) به حبس ابد محکوم می شود. یازده سال بعد، یک آگهی در روزنامه توسط مادر وی روزنامه نگاری به نام "پی.جی مک نیل" (استیووارت) را متقاعد می کند به آن پرونده نگاهی بیاندازد. وی پس از مدتی متوجه می شود که "فرانک" بیگناه است و ...