یک زندانى به نام « گلن » ( بوگارت ) ، به هم‏راه برادرش ، « هال » ( مارتین ) و یک زندانى دیگر ، به نام « کابیش » ( میدلتن ) مى ‏گریزد . هدف او انتقام گرفتن از پلیسى ( کندى ) است که او را به زندان انداخته است . آن سه نفر در راه و تا رسیدن پول ، به خانه‏ اى آرام و بى‏ سر و صدا مى‏ روند و افراد خانواده را به گروگان مى‏ گیرند ...

"جان فوربز" (پاول) مرد متاهلی است که از کارش به عنوان مدیر بیمه خسته و ناامید شده است. اما وقتی با "مونا استیونز" (اسکات) آشنا می شود زندگی برایش و رنگ و بو دیگری پیدا می کند ...

در سال 1932، پلیسی به قتل می رسد و "فرانک ویچک" (کونته) به حبس ابد محکوم می شود. یازده سال بعد، یک آگهی در روزنامه توسط مادر وی روزنامه نگاری به نام "پی.جی مک نیل" (استیووارت) را متقاعد می کند به آن پرونده نگاهی بیاندازد. وی پس از مدتی متوجه می شود که "فرانک" بیگناه است و ...

جسد یک زن در آپارتمان « لورا » ( تیرنى ) پیدا می ‏شود. کارآگاهى بنام « مارک مک فرسن » ( اندروز ) که مأمور رسیدگى به این پرونده میباشد تصور می ‏کند « لورا » را به قتل رسانده‏ اند. لورا پس از چندى، برخلاف انتظار، به آپارتمانش باز می ‏گردد و مشخص می ‏شود که مقتول، محبوبه‏ یکى از دوستان « لورا » ( پرایس ) بوده است...