-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان121 دقیقه
-
رده سـنیR
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
نقد و بررسی فیلم به قلم
نشریه The Telegraphنمره 10 از 10
«مادر!» آخرین ساخته دارن آرنوفسکی، فیلم پر سر و صدایی است که در جشنواره ونیز هو شد. فیلم در دسته فیلمهاییست که منتقدان یا عاشق آن میشوند یا متنفر! به نظر میرسد، ریشه این دوگانگی بیشتر در خود فیلم است و در تاریخ کم نبوده فیلمهایی که منتقدان نسبت به آنها صفر و یک بودهاند. اینگونه فیلمها به دلیلی که در این نقد به صورت ضمنی به آن پرداخته خواهد شد، به چنین سرنوشتی دچار میشوند.
Mother!اما «مادر!»؛ فیلم در یک سوم ابتدایی، مخاطب را کاملا گیج میکند؛ زیرا که شروع فیلم نوید یک فیلم سورئال، (از جنس «چشمه» ساخته همین کارگردان) را میدهد. اما در ادامه، دکوپاژها به گونهای هستند که احساس رویارویی با اثری از ژانر وحشت به مخاطب القا میشود. (به یاد آورید پلانی را که مرد مهمان، «اد هریس» ناگهان پشت یخچال ظاهر شده و «ورنیکا» (جنیفر لارنس) را میترساند. کمی بعد سکانس زیرزمین و سوراخ خونی ایجاد شده در کف اتاق منجر به ایجاد فضایی از جنس فیلمهای جنایی-معمایی میشود.
از طرفی، از شروع فیلم دوربین روی دست، پشت ورونیکا حرکت میکند و تمام سعیاش بر این است که با کاتهایی به کلوزآپ ورونیکا، مخاطب را کامال درگیر کاراکتر او کند. اما این کافی نیست زیرا که کاراکتر ما روی کاغذ خوب پرداخت نشده است؛ او کاملا منفعل است و این انفعال، مانع تکامل شخصیت در طول فیلم است. فیلمنامه اولین مشکل فیلم است، و این مشکل، در اینجا تمام نمیشود و ادامه دارد. تنها بازی خوب لارنس است که به داد این کاراکتر رسیده است.
رویکرد این نقد نه روانشناختی بلکه فرمالیستیست؛ رویکرد نگارنده، نه بهدست آوردن یک خوانش فلسفی از فیلم، بلکه آشکار کردن عواملیست که نمیگذارد هر چه که در این فیلم هست (محتوا، فلسفه، جهان بینی یا پیام کارگردان) به عینیت تبدیل شود و روندی زنده و پویا از تکامل اثر جاری شود.
Mother!ادغام متن و فرامتن امریست که فیلم از آن ضربه میبیند. به عنوان مثال، یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما را در نظر میگیریم، روانی اثر آلفرد هیچکاک. روانی به سان تمام فیلم های هیچکاک، دارای داستانی قوی و شفاف با شخصیت های مستحکم است. فیلم تمام مخاطبان اعم از خاص و عام را درگیر میکند و به جهان درون خود میکشد. مخاطب عام داستان یک قتل در یک هتل را میبیند و از تماشای یک فیلم ناب در ژانر وحشت لذت میبرد و خرسند از این که پولش را هدر نداده سینما را ترک میکند. منتقد سینمایی فرم اثر را تحسین کرده و به واکاوی و تحلیل آن میپردازد، در نهایت فیلسوف و روانکاو و مخاطب خاص، با رفتن به ژرفای اثر، فرامتنِ فیلم را درک کرده و از عینیت یافتن مسائلی چون روانکاوی لاکانی در این اثر، فیلم را تحسین میکند.
این متن است که منجر به فرامتن میشود، داستان است که فیلم را سرپا نگه میدارد و شخصیت است که داستان را میسازد. اما در فیلم هایی چون مادر، متن و فرامتن در طول داستان جای خود را عوض میکنند. به عبارتی فلسفه یا محتوای اثر یا جهانبینی کارگردان، بر سینما میچربد.
سه حالت دارد: یا فیلم محتوا زده میشود، یا مستقیم گو و یا مبهم. مادر نه مستقیم گوست نه محتوا زده بلکه مبهم است. فیلم داستانی ندارد که مخاطب جذب متن شود، بلکه در بعضی لحظات از فیلم، کارگردان سعی در وارد کردن مستقیم فرامتن به متن دارد که در نیمه دوم فیلم و در سکانس ورود پلیس به خانه به اوج خود میرسد. به عبارتی چیزی که گفته میشود حرف فیلم نیست، حرف کارگردان است که میخواهد با نمادگرایی به زور وارد فیلم کند. از آنجا که کارگردان سعی در بنای جهانی سورئال در فیلم نکرده، لحظات جسته گریختهای از فیلم هم که میخواهد سورئال باشد، از این امر عاجز میماند.
شاید کسی بگوید مادر نمادی از زایش و خلق است، و «خاویر باردم» (خاویر باردم) از ورونیکا که مادر داستان است استفاده ابزاری میکند و او را دوست ندارد بلکه فقط منبع الهام او به شمار میآید،ناشر هیم هم اورا منبع الهام صدا میزند!
Mother!در خوانشی دیگر، داستان درباره زنیست که به گفته خودش میخواهد بهشتی (مدینه فاضله) بسازد و برای دیوار به دیوار آن زحمت کشیده و تنهایی را با همسرش به همه چیز ترجیح میدهد، اما همسر نویسندهاش از انزوا خسته شده و نیاز به دیدن افراد و تعامل دارد تا بتواند بنویسد. و بسیاری برداشت های دیگر…
اما همانطور که گفته شد، نگارنده سعی در رسیدن به یک خوانش فلسفی از فیلم ندارد. هر چه که هست مبهم است، و این ابهام به هیچ وجه در خدمت داستان نیست. بلکه حاصلیست از برآیند مولفههایی چون: ضعف داستان، بنا نشدن جهان داستان و مشخص نبودن ژانر فیلم، ورود ناگهانی پدیدههایی که منجر به زدودن تمرکز از ایده ناظر فیلم میشود و سعی در ارائه محتوا بدون پشتوانه داستانی و فرمی با تکیه بیش از حد به نمادگرایی. ابهام موجود در فیلم به هیچ وجه از جنس ابهامات فیلمی مانند جزیزه شاتر اسکورسیزی نیست.
اما پایان فیلم؛ اخرین و محکمترین ضربه را پایان فیلم به فیلم میزند. ایده کلیشهای بازگشت به اولین پلان در آخر فیلم و نشان دادن دور تسلسل نه تنها ضروری نیست، بلکه اگر هم ضروری بود، آرنوفسکی باید فکر دیگری میکرد، چرا که این نوع روایت از کلیشههای کلیدی هالیوود است.
Mother!پایان فیلم، تصدیق این گزاره است که به هیچوجه با فیلمی خاص با جهانی خاص، طرف نیستیم. به نظر میرسد «مرثیهای برای یک رویا» هنوز هم با اختلاف، بهترین اثر آرنوفسکی میباشد.
«مادر!» فیلم پر ادعاییست که ما را قانع نمیکند. به این دلیل که آنچه را که در درون دارد، نمیتواند بیرون بریزد، آرنوفسکی ابعاد داستان را از نیمه دوم فیلم رفته رفته بزرگتر میکند، بیآنکه کامل و پرداخت شدهاش کند. نه دنیای سورئالِ «چشمه» را دارد، نه روانشناسی شخصیت «قوی سیاه».
همانگونه که در ابتدا به دوگانگی برخورد منتقدان با اثر اشاره شد، توضیح ضمنی هم داده شد. آن دسته از منتقدانی که رویکرد فرمالیستی به سینما دارند فیلم را ضعیف میخوانند و دستهای که بیشتر به محتوای اثر و جنبههای روانشناختی و فلسفی فیلم توجه دارند، فیلم را بسیار دوست میدارند. با این همه تماشای این فیلم خالی از لطف نخواهد بود و بازی خوب لارنس و فیلمبرداری متیو لیباتیک از وجوه مثبت فیلم است.
اختصاصی نقدفارسی
منتقد: مسعود حسنزاده
منتقد: جان بلسدیل | CineVue – امتیاز 10 از 10
پس از اوج و حضیض های فراوان در جشنواره ونیز، «دارن آرنوفسکی» یکبار دیگر برای فیلم جدیدش، «مادر» ، در «لیدو» حضور پیدا کرده است. یک فیلم به غایت دیوانه کننده، که از تسخیر یک خانه شروع میشود و درگیر پیچ و خم یک ماجرای بلندپروازانه و مرموز میشود.
«دارن آرنوفسکی» بعنوان فیلسماز همواره میان مرز تعمق و تحمق حرکت کرده است. از «پی» گرفته تا حماسهسازی منطبق با «کتاب مقدس» در فیلم «نوح»، از کشتیگیرها گرفته تا رقاصان باله، از معنای زندگی گرفته تا علاج دردِ مرگ، همه با هم در فیلمهایش ادغام شدهاند و با یکدیگر مجادله کردهاند. «مادر»، احتمالا والاترین فیلم او تا به امروز است، اما اگر میخواهید به آسمان صعود کنید، باید ابرها را بشکافید تا همنشین ستارهها شوید؛ باید توجه کرد که پیش از رسیدن به پیچ و خم داستان، ممکن است که حتی تاثیرگذارترین صحنههای فیلم هم بسیار سرد و بیروح بنظر بیایند. پس از یک پیشدرآمد مختصر و مهیج، با یک زن جوان (جنیفر لاورنس) مواجه میشویم که از خواب بیدار میشود. او در حال تعمیر کردن محل سکونتشان است، در حالی که شوهر شاعرش (خاویر باردم) در حال کلنجار رفتن با خودش است، زیرا که نمیتواند بنویسد؛ چیزی شبیه به نسخه ی لاتینِ «جک تورنس» (Jack Torrance).
همسرش برای او غذا میپزد، به او توجه میکند و مشوقش است. اما چکامه کوتاه آنها با ورود یک آدم غریبه تمام میشود، یک پزشک (اد هریس) با سرفههایی خشک و کوتاه و علاقهای وافر به نوشیدن. به اشتباه به او اطلاع داده شده است که آن خانه یک هتل بوده است، «هریس» در هر صورت آنجا نمیماند. میرود و بزودی همراه همسرش (میشل فایفر) به آنجا برمیگردد؛ شخصی که لیموناد الکلی میسازد و از شلوار گشاد زن جوان (جنیفر لاورنس) ایراد میگیرد. اتفاقاتی در حال وقوع است و زن جوان که توانایی تحمل رنج زیادی را ندارد، خود را در مقابل خلاص شدن از مهمانان ناخوانده ناتوان میبیند. جغرافیای خانه هرگز، کاملا مشخص نمیشود، موقعیت اتاقها تغییر میکند. اما چیزی که معلوم است، اینست که: خانه یک انبار وحشتناک و یک اتاقکار با زیورآلات زیبا دارد. به علاوه حفرههایی، که در دیوارها وجود دارند و هنوز محتاج تعمیرند.
مرد شاعر به مهمانانش میگوید که خانه سابقا یکبار سوزانده شده، و او و همسرش با کمک همدیگر آنرا بازسازی کردهاند. آدمهای بیشتری از راه میرسند و زن جوان احساس میکند محاصره شده است، و محاصره دارد تنگتر هم میشود. طی یک تراژدی خانوادگی، خون و خونریزی میشود، و خونی که بجا میماند کم کم به یک قسمت از دکور خانه تبدیل میشود. نیمساعت اول فیلم، مثل فیلمهای قدیمی با موضوع تسخیر یک خانه پیش میرود- فیلم شباهتهایی به کتاب «تسخیر خانه تپهنشینِ» (The Haunting of Hill house) «شایرلی جکسون» (Shirley Jackson) دارد- و موسیقی و فیلمبرداری فیلم به گونهای است که مخاطب را همواره لب پرتگاه نگه میدارد؛ هیچ وقت مطمئن نیستید در کجا قرار دارید، یا دقیقا چه تفاقی در حال رخ دادن است. تردد زن جوان با پای پرهنه در اطراف خانه بر آسیب پذیری او و افزایش وحشت و پرخاش در فضا تاکید میکند، و بنظر میرسد که او نه توانایی خروج از محدوده خانه را دارد، و نه روحیه لازم برای این کار را. بدلیل احتیاجات وقت و ناوقت شوهرش، و همینطور تغییرات سریعالسیر ماهیت حوادث که عامل برهم زدن توازن زن جوان است، او هیچ وقت نمیتواند بطرز مقبولی اعمال نفوذ کند.
اوضاع بسرعت عجیب و دیوانهکننده میشود، بطوری که زن جوان حامله میشود، و مرد شاعر هم بالاخره کلنجار رفتن با خودش را تمام میکند و شعری میسراید. این موفقیت جشن گرفته میشود، زن، تنها برای خودش در این جشن غذا درست میکند، تا از این طریق به هجوم طرفدارها، مطبوعات و سایر افراد به خانهیشان اعتراض کند. با متشنجتر شدن اوضاع، هرگونه نمودی از واقعگرایی در فیلم از بین میرود. این تشنج، زندگی زن جوان و فرزند بدنیا نیامدهاش را تهدید میکند، و خطر نابودی خانه را با خودش بهمراه دارد. «مادر» آرنوفسکی، در درجه اول یک تمثیل از آخرالزمان است، که در مقابل استثمار و تخریب دنیای طبیعی میخروشد. نیمساعت اول فیلم مشابه یکسوم ابتدایی فیلم «روانی» است، وقتی که «ماریون کرین» از رئیسش دزدی میکند. همینطور هجو و هزل، میان پرخاش و ناسزاگوییها به گوش میرسد. «باردم» با ایفای نقش یک شخصیت افسونگرِ خوابآلود، و با امتناع از شستن ظروف غذا، نارسیسیزم(خوشیفتگی) شاعر را به بیننده القا میکند. خشونت و عذابکشیدن در بعضی صحنهها، بیننده را میترساند، اما «آرنوفسکی» تنها به همین بسنده نمیکند و چه بسا پیشتر هم میرود.
بله، این یک فیلم پرمدعا است. اما ادعا همواره با جاهطلبی همراه بوده، و سینما محل طعنهزدن به کاستیهاست. «لاورنس»، «پایفر»، «هریس» و «باردم» یک گروه فوقالعاده را تشکیل دادهاند، که بنظر میرسد ناگزیر دارند بسمت پارانویا (روانگسیختگی) روانه میشوند، اتفاقی که یادآور اوایل کار «رومان پولانسکی» است. جنبه وحشت فیلم، استادانه نشان داده شده است. اما فیلم «آرنوفسکی» طبق تقدیر خوش زندگی میکند و سرانجام میمیرد. از هم باز کردن این تمثیلات، اندکی ژرفاندیشی میطلبد. بنظر میرسد که فیلم خود، یک درهمتنیدگی ظریف از رجوع به این تمثیلات و تفسیر آنها باشد. با اینکه ارتباط گرفتن شخصیتها باهم مدتی طول میکشد، اما همنیشین شدن با فیلم در عین روحبخش بودن، رعبآور است. مردم یا از فیلم متنفر میشوند، یا شیفته آن میشوند؛ همانطور که میتوانید مدح و ستایش فیلم توسط هواداران و نکوهش آن توسط مخالفان را در تلویزیون ببینید. باری شما چه در تیم آرنوفسکی باشید، و چه در تیم مخالفان احساسی آن، «مادر» بعنوان یک قیاس عجیبالخلقه (wtf) با کتابهای مقدس، ماندگار خواهد بود.
اختصاصی نقد فارسی
مترجم: سروش سرحدی
منبع : وب سایت نقد فارسی