-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان106 دقیقه
-
رده سـنیR
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
Whiplash
نقد و بررسی فیلم به قلم Roger Moore (راجر مور)
نشریه McClatchy-Tribune News Service
تنها در صورت درز فایل ویدئویی یا صوتی به بیرون ممکن است متوجه بدرفتاری مربیانی مانند بابی نایت، کسی که نوازندهها را محکم میگرفت و سعی میکرد خفه کند، یا مایک رایس، که به توپهای بسکتبال لگد میزد و به شنیعترین وجه ممکن بازیکن جدید جذب میکرد، شویم.
توجیه های آنها را میشنویم، سری تکان میدهیم و شاهد تنزل موقعیت آنها نزد دادگاه اذهان عمومی هستیم.
ترنس فلچر، بابی نایتی با باتوم است، مرد ستمگر برنامه گروه جاز کنسرواتوار باشکوه شافر نیویورک. به عنوان گردن کلفتی دمدمی مزاج، او تنها به این دلیل [از دیگران] تعریف و تمجید میکند تا بتواند آنهایی که ازشان تعریف کرده است – شامل نوازنده های ترومپت، بونز(Bones)، باس و درام- را با زشتترین کلمات و وحشیگری غیرقابل تصور خرد و تخریب کند.
بازیگر برجسته سینما، جِی کِی سیمونز، کسی است که توانسته نقش ترنس فلچر، به عنوان فردی با علایم بیماری جنون دوشخصیتی، را با مهارت هر چه تمام از طریق تغیر حالت، لحن و حجم صدا در فیلم «شلاق / Whiplash» ایفا نماید.
«شلاق» درباره گردن کلفت یک گروه موسیقی و آخرین هدفش، نوازنده درامی است که آن قدر مشتاق حضور در میان بهترینهای موسیقی جاز است که حاضر است آنقدر بنوازد تا خون از سرانگشتان دردناکش به روی درام شتک بزند. مایلز تلر، بازیگر «حالا تماشایی شد/Spectacular Now» حسن نیت خود را در صحنه ای در ابتدای فیلم، که در آن صحنه مشغول تمرین است، به بیننده ثابت میکند. او میتواند بنوازد. و در بقیه مدت فیلم، تلر رفتار مناسبی را با سیمونز در نبردِ جذاب آرزوها، در نزول موسیقی به وادی جنون، باهدف رسیدن به کمال حفظ میکند. فلچر با این جمله خود را به اندرو (تلر) معرفی میکند: «می دونی من کیام؟» فلچر بیرون از اتاقهای تمرین گروه های رده پایین خیلی سر به زیر است، اما سایه تهدیدگر وی را میتوان از شیشه بخار گرفته درب اتاق تمرین حس کرد.
«می دونی من دنبال نوازندهها هستم؟»
اندرو لبخند میزند و به علامت تایید سر تکان میدهد. اما در این جلسه خطری احساس میشود، نوعی عدم صمیمیت و تهدید ناشی از آنچه از خدعهها و تستهای فلچر ممکن است نصیب این بچه شود. فلچر، تلر را با گفتن این که «چرا وایستادی؟» میزند و بعد با گفتن «من گفتم دوباره بزنی (بنوازی)؟» دوباره او را میزند.
سناریوی «شلاق» در ابتدا توسط کارگردان و نویسنده این اثر، دیمین چازل، برای فیلم کوتاهی به نام «پیانوی بزرگ/ Grand Piano» نوشته شده بود. «شلاق» ما را با دنیای دشوار و اعصاب خرد کن جلسات تمرین گروه های بزرگ کلاسیک، برای مثال «کاروان» و گروه «شلاق / Whiplash »، آشنا میکند. تمام نوازنده های جوان عصبی هستند. از دست رفتن موقعیت گروه در جدول پرفروشها و محبوبهای هفتگی میتواند منجر به از دست دادن کنترل این باسیست یا آن درامر شود. چون آنها میدانند که فلچر عصبانی و باهوش از کوره در خواهد رفت. اندرو به کندی متوجه این قضیه میشود، او به عنوان جایگزین درامر اصلی وارد گروه میشود، البته با هدف ترساندن و تهدید درامر اصلی. فلچر افراد را با اردنگی بیرون میکند تا تنها یک پیام را مخابره کند. او مرتب وسط تمرینات چک میکند که چه کسی «خارج» میزند. او چیز، آن هم نه چیزهای سبک، به سمت بچهها پرت میکند.
و بیشترین سختگیری را در مورد درامرها به کار میبرد. قبل از تجزیه گروه «شلاق»، سه نفر از اعضای گروه را از پا میاندازد، با فریاد میگوید که دوست دارد چه نتهایی را بشنود، از آنها میخواهد با سرعت بیشتری بنوازند، بارها و بارها با گفتن این جمله ناامید کننده که «این گامِ مورد نظر من نیست» به نوازندهها توهین میکند.
پدر مطلقه اندرو(با بازی پل ریسر)، که نویسنده ای بی فروغ است، از پسرش حمایت میکند. اما از این علیه او استفاده میشود. تلر در سینمای نمایش دهنده فیلمهای کلاسیک منهتن، که پاتوق او و پدر عشق فیلمش است، عاشق دختر بانمکی (با بازی ملیسا بنویست) میشود. دخترک چگونه خود را با اتفاقات سادومازوخیستی که هر روز در جلسات تمرین رخ میدهند، وفق میدهد؟
چازل گام و تنش صحنهها را با کاتهای سریع و کلوزآپ های دقیق از فلوتهای خیس، ترومپتهای خالی و درامهای کوک شده بالا میبرد. او هرگز به نوازندهها اجازه نمیدهد تا احساس راحتی کنند یا با نوازنده دیگر صحبت کنند. این فیلم مانند تمام فیلمهای دیگر این ژانر پارانوییدی است و اندروی جیغ جیغو (پسر جدیده) تنها استخوان دیگری برای دندانهای تیز فلچر است.
فیلمنامه و سیمونز، که به خاطر نقشش در سریال «نزدیکتر/Closer» و نقش ادیتور بدخلق، جی جوناه جیمسون، در «مرد عنکبوتی/Spiderman» به یادش میآوریم، از فلچر هیولایی ساختهاند و بعد به دنبال راهی برای توضیح او میگردند. از فلچر همچنین نیمه احساساتی و خوش مشربی نیز میبینیم. سیمونز فرد جذابی است، و به همین دلیل هم به او آگهیهای تلویزیونی بیمه داده میشود. اما «شلاق» یادمان میدهد که دیگر هرگز به او اعتماد نکنیم.
بازی تلر فوقالعاده است و به بیننده اندک امیدی میدهد که پوست این پسرک آن قدری دوام میآورد تا زیر ضربات فلچر پینه ببندد. البته اگر اشتیاقش برای مقبول واقع شدن قبلاً دیوانهاش نکند.
منبع : اختصاصی نقد فارسی
مترجم: محمدرضا سیلاوی