-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان135 دقیقه
-
رده سـنیPG-13
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
A Beautiful Mind
«ذهن زیبا»روایتگر زشت و زیباهای ذهن آدمی است.این داستان برگرفته از زندگی واقعی یک نابغه ریاضی است که پس از فائق آمدن بر بیماری روانیاش موفق به دریافت جایزهء نوبل میشود.
بروز هذیانها،توهمها و باورهای نادرست اتفاقی است که ممکن است برای هر کسی رخ دهد،ولی مهم آن است که انسان با وجود این هذیانها،بفهمد که آنها واقعی نیستند و بتواند بر این باورها و هذیانها حکومت کند.به جای اینکه (به تصویر صفحه مراجعه شود) اختیار خود را به دست آنها بسپارد.
جان نش،نابغهء ریاضی،همراه عدهای دیگر از نخبگان به «دانشگاه پریستون»دعوت میشود؛محلی که نخبگان از جاهای گوناگون در آن جمع میشوند تا بهترین ایدهها را برای حل معماهای مهم ارائه دهند.این،یعنی انتظار یک رقابت پیچیده که اول به توان و درک بالا نیاز دارد و دیگر به توان زندگی کردن در دنیایی که باید ایدهها را در آن مطرح کرد.نش توان اول را دارد.شکستن رمز برنامهء اتمی ژاپن توسط او،شگفتی مسؤولان امنیتی آمریکا را برمیانگیزد،ولی او در روابط اجتماعی ضعیف است و احساس انزوا میکند.به افراد پیرامونش و رابطه با دیگران اهمیتی نمیدهد و تلاشهای گهگاهی او برای ارتباط با دیگران نیز به دلیل ناپختگی به شکست میانجامد.بنابراین ذهن او تحت تأثیر بدبینیهایش به اطرافیان،سلول بسته و مریضی را تشکیل داده است،به عنوان اولین رسالت سعی میکند این نیاز را برای او برآورده کند.تجسّم دوستی(در قالب هماتاقیاش) که با او بگوید و بخندد.
اما همین دوست خیالی او را هرچه بیشتر از دنیای واقعی دور میکند.
این مسائل نشان میدهند که چگونه پیچیدگی بیش از حد روابط اجتماعی،گاه فرد را تا حد بیماری شدید روانی پیش میبرد، ولی فیلم سعی میکند نشان دهد که تنها پیچیدگی نیست که عامل بیماری است، بلکه ناتوانی ذهن خود فرد در درک پیچیدگی و فهم درست یا نادرست بودن قضایا نیز ذهن او را دچار آشفتگی میکند و فرد به جای آنکه،حاکم بر ذهن خود شود،ذهنش بر او حاکم میشود و او را در سلول بستهای گرفتار میکند.
نکتهء مهم قضیه آن است که به ما نشان میدهد،وجود نیازها و حتی توهمها نیست که ما را بیمار میکند؛چون ما همه این سلولهای هذیانی و توهمها را با خود داریم که گاهی زیرکانه آنها را پنهان میکنیم و همینطور باورهایی که شاید درست نیستند ما را بیمار نمیکنند،بلکه وقتی این تجربهها و باورها در رابطهای بسته شکل میگیرند،به بیماری میانجامند.مثلا خود شیفتگی یک باور هذیانی است که تقریبا همه دارند.شما هیچکس را نمیتوانید بیابید که خودش و متعلقاتش را دوست نداشته باشد،ولی اگر آگاهانه به آن توجه نشان دهد و آن را کنترل کند،اصلا جنبهء بیمارگونه پیدا نمیکند.
نش قادر است هر موضوعی را به یک رابطهء پیچیده ریاضی تبدیل کند،ولی در برابر پیچیدگی روابط اجتماعی تاب نمیآورد و گاه از حل مسائل هرچند کوچک زندگی عاجز است.نقطهء اوج این ماجرا در فیلم،لحظهای است که نش در مقام استاد دانشگاه،از دانشجویان انتظار دارد با وجود سروصدای زیاد کارگران ساختمانی و گرمای شدید،به درس توجه کنند.بخشی از فیلم با ورود قهرمان اصلی آن یعنی آلبوشا،یکی از دانشجویان عکاس،همراه است.او با تقاضایی محترمانه از کارگردان میخواهد که کارشان را به بعد موکول کنند.جان نش به شدت تحت تأثیر آلیوشا قرار میگیرد.آلیوشا تلمیحی است به قهرمانان داستان برادران کارامازوف داستا یوفسکی.این رویدادها نشان میددهند که انسانها همیشه نیازمند کسی هستند که آنها را به یاد فطرت پاک خود بیندازد.
از این جای داستان به بعد،هذیانها و توهمهای نش و آن سلول بسته به معمایی تبدیل میشود که آلیوشا به دنبال پیدا کردن رمز شکستن آنهاست.و جالب آن است که هنگام تقاضای ازدواج،آلیوشا از جان نش کودکی در درون نش متولد میشود. فیلم این کودک درون نش او را به صورت دختری نشان میدهد که پر از شور است و چون جان نش نتوانسته است در زندگی واقعی به آن دست یابد،ذهنش وظیفه خلق این انسان جدید را بر عهده میگیرد.آلیوسا با پذیرش وضعیت نش،میکوشد رمز این سلول بسته را پیدا کند.نش هنگام دریافت جایزه نوبل، حاصل این تلاش را به زیبایی اینگونه بیان میدارد:«جستوجو مرا به دنیای فیزیک و سپس متا فیزیک کشاند.مرا به درون توهمها و رؤیاها برد و بازگرداند و اینها هیچکدام نمیشد،مگر به مدد عشق.»
منبع: مجله رشد معلم
زهرا رئوفی 09 خرداد ماه 1400