مردی که به فرانسه فرار کرده هویت یک نویسنده مرده را برای خود میگیرد و در مارسی ساکن میشود، او با زنی جوان آشنا میشود که....

سال 1874. «بارت» (لیتل)، کارگر سیاه پوست راه آهن، به دلیل حمله به یک سفید پوست محکوم به اعدام می شود. «هدلی لامار» (کورمن)، وکیل دعاوی که درمی یابد خط آهن باید از وسط شهر «راک بریج» عبور کند، برای تخلیه ی شهر و تصاحب زمین های آن با فرماندار (بروکس) تبانی می کند تا برای تضعیف روحیه ی مردم شهر، «بارت» را به عنوان کلانتر به آن جا بفرستد...

"کریشنا مورتی" یکی از نویسندگان برجسته، دنیا را همانند یک پاندول ساعت می داند که این پاندول در حال نوسان است. اگر " سمت راست" گذشته باشد، "سمت چپ" آینده است و میان این دو زمان "حال" او اعتقاد دارد، هر چیزی که در ذهن ما است، گذشته مرده است، حتی خود فکر هم گذشته است. که داستان این انیمیشن هم مرتبط با این موضوع است.

یک دختر جوان کشته شد و حقیقت تکان دهنده پشت خانواده مظنونان و قربانیان پنهان شده است...

روبی دانشجوی بورسیه ناخواسته شاهد یک راز در تالار مکستون است. جیمز، وارث میلیونر متکبر، مصمم است که او را ساکت کند، اما درگیری آنها جرقه ای غیرمنتظره بین آنها ایجاد می کند...

این مستند خودمانی، داستان یک راک اند رولر، بازیگرو مادری خشن را که در دهه‌های 1960 و 1970 به شهرت رسید، نشان می‌دهد...

آنجلا شخصیت اصلی قصه‌ است. او شغلی مدرن دارد و برای یک گروه فیلمسازی کار می‌کند. حقوق‌اش را به‌سختی می‌گیرد و علاوه‌بر این مجبور است ساعت‌های زیادی را کار کند. قصه فیلم از این قرار است که آنجلا باید از چند نفر مصدوم حین کار مصاحبه بگیرد تا کارفرمای اتریشی‌اش یکی‌ را برای دریافت مقداری پول انتخاب کند...

داستان واقعی لالی سوکولوف، یک زندانی یهودی که در طول جنگ جهانی دوم وظیفه خالکوبی شماره شناسایی روی بازوهای زندانیان در اردوگاه کار اجباری آشویتس-بیرکناو را برعهده داشت...

فیلم داستان یک زن آلمانی به نام "ماریا براون" را روایت می کند که در واپسین روز های جنگ جهانی دوم عاشق یک سرباز شده و با او ازدواج می کند. همچنین این فیلم زندگی دشوار مردم پس از پایان جنگ جهانی دوم را نیز به تصویر می کشد...

نورمبرگ، سال 1828. پسر شانزده ساله ای که به نظر عقب مانده می آید، در حالی که یک کتاب دعا و یک نامه در دستش دارد، در وسط میدان شهر پدیدار می شود. در نامه که بدون امضاست نوشته شده که این پسر را دهقانی بزرگ کرده که دیگر توانایی نگه داری او را ندارد و خواسته او را «سواری شجاع» مثل پدرش بار آورند...