شیکاگو، سال 1916. «بیل» ، از جهنم شهرهای صنعتی فرار کرده و همراه خواهر کوچک خود «لیندا» ، و محبوبه اش «ابی» که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهرش با خود همراه کرده ، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند...

(آلیور» (اونیل) ، دانشجوی حقوق و از خانواده ای ثروتمند است ، که با دانشجوی رشته ی موسیقی، «جنی» ، که پدرش قناد است، ازدواج می کند. اما زندگی خوش این دو دوامی نمی آورد و «جنی» می میرد.

«رجى لامبرت» ، زمان بازگشت از یک سفر تفریحى با جنازه‏ ى شوهر خود روبه‏ رو مى‏ شود. چهار مرد به دنبال رجى هستند و یک مرد به کمکش مى‏ آید که مشخص نیست قهرمان است یا جاسوس یا قاتل...

بارونی متاهل ، عاشق دختر عموی خود شده و به او قول می دهد با هم ازدواج کنند. اما با توجه به غیر قانونی بودن طلاق باید کاری کند تا همسرش او را ترک کند...

(هالى) ، در یک آپارتمان در شرق منهتن با گربه‏ اى که اسم ندارد زندگى مى‏ کند. روزى نویسنده‏ اى به نام «پل» ، که در همان آپارتمان زندگى مى‏ کند و مورد حمایت مالى زنى مسن‏‌تر ( نیل ) قرار دارد، وارد زندگى «هالى» مى‏ شود...

(والتر برنز) ، در مى‌‏یابد که زن سابقش، «هیلدى جانسن» که شغل خود را بعنوان خبرنگارى در روزنامه ، رها کرده، تصمیم دارد با مأمور بیمه‏ اى به نام (بروس ) ازدواج کند. او از هر طریقی تلاش میکند تا مانع ازدواج معقول آنها شود و ...

(اسکات) و (تیلور) برای ماه عسل به مراکش رفته اند که در تعقیب و گریزی که با اتومبیل در بیابان اتفاق می افتد باعث کشته شدن یکی از بومی های منطقه می شوند و …

رابطه عشق و تنفر یک زوج فرانسوی در نهایت به نقطه پایان خود می رسد و...

مردی جوان اهل نیجریه ، که در آستانه یک ازدواج از قبل تعیین شده قرار دارد، با زنی لاتین تبار آشنا شده و همه چیزش تغییر می کند...

در یک روستای دور افتاده که ، شاهد ترک اهالی خود و رفتن آنها به شهر است ، دو نفر که عاشق یکدیگر هستند با دیگر ساکنان روستا دچار مشکل می شوند و...