چهار پسر در یک بعد از ظهر بارانی در یک کیوسک ملاقات می کنند. یکی از آنها باید درس بخواند و سه نفر دیگر به سینما بروند...

بارسلونا، 1967. هانس فروم، معمار آلمانی الاصل، زندگی روزمره منظمی دارد. با این حال او هدف یک جوخه مرگ ضد فاشیست ها شده است. در واقع رهبر آنها، جولیوس، که برادرش توسط اشمیت کشته شد...

پس از چهار سال «ویکتور» (رابال) از زندان آزاد می شود. او هنوز به «النا» (نری) علاقه دارد، اما «النا» با پلیس سابق، «دیوید» (باردم) ازدواج کرده است. «دیوید» همان پلیسی است که چهار سال پیش بر اثر شلیک اتفاقی اسلحه ی «ویکتور» فلج شده و حالا به صندلی چرخدارش میخکوب است...

لئو با نام مستعار رمان‌های عاشقانه‌ای می‌نویسد، اما همانطور که در رابطه با شوهرش مشکل دارد...