مردی که به دنبال دوست دختر گمشده خودش میگردد، به صورت مخفیانه وارد خانه‌ی همسایه مرموز خود شده و در عین ناباوری چندین نفر را آنجا می بیند که دزدیده شده اند و در یک انبار زندانی شده اند ...

بلوبری، فلوریدا. «سام لومباردو» (دیلن)، معلم دبیرستان، متهم شده که شاگردش، «کلی» (ریچاردز) – دختر «ساندارا وان رایان» (راسل)، یکی از چهره های معتبر شهر – را مورد اذیت و آزار قرار داده است. دو کارآگاه به نام های «ری دوکت» (بیکن) و «گلوریا پرس» (روبین وگا) درباره ی این ادعا تحقیقاتی را آغاز می کنند ولی «گلوریا» معتقد است که این اتهامات واهی است و برای ضایع کردن «سام» سر هم شده اند...

قماربازی به نام میشل (دلون) یک زخمیِ تیرخورده و ناشناس را از روی دلسوزی به درمانگاه میرساند و اینگونه به دردسر میافتد؛ چراکه مرد زخمی نباید جان بدر میبرده و میشل ناخواسته و ندانسته، چوب لای چرخ گانگسترها گذاشته و اکنون باید تاوان دهد...

"کلی" در شهرِ "گرنتویل" به عنوان فروشنده ی نیمه وقت مشغول به کار شده است و آرامش درونیش را پیدا می کند .او با "گریف" رئیس پلیس شهر آشنا شده و شب عاشقانه ای را با او میگذارند ."کلی" در گذشته دچار آسیب روحی شده و در آخر به عنوان پرستار کودکان معلول در بیمارستان مشغول به کار می شود ...

لبوری یکی از افسران بلندپرواز نیروهای ویژه فرانسه است.ماموریت او اسکورت پدرخوانده مافیای آلبانی است.این تبهکار بزرگ که به جرایم متعددی متهم است باید در مقابل یک دادگاه اروپایی قرار بگیرد.در میان راه،آدمکشانی که توسط او استخدام شده اند اقدام به آزادسازی رئیس خود می کنند و...

یک زوج که با هم رابطه مخفیانه دارند با اتومبیل خود به یک دوچرخه سوار برخورد کرده و برای افشا نشدن رابطه شان از کمک به او خودداری میکنند...

آمار نشان می دهد که تعداد داوطلبان ورود به دانشکده های پلیس بسیار کم شده است. به همین دلیل شهردار جدید تصمیم می گیرد تا به کسانی که به دلیل جرم های کوچک دستگیر می شوند، فرصتی بدهد تا به جای گذراندن دوره ی محکومیت شان، وارد دانشکده ی پلیس بشوند.

داستان فبلم در باره ی دوازده عضو هیئت منصفه است که قبل از بررسی مدارک و شواهد تلاش میکنند جوان لاتین تباری را به جرم قتل پدرش متهم کنند ...

«جان اسمیت» (ویلیس) به گنگسترهای «دویل» (کلی) می پیوندد. اما وقتی با او درباره ی دختری به نام «فلینا» (لومبارد)، که در چنگ آنان اسیر است اختلاف پیدا می کند، به گروه «استروتزی» (آیزنبرگ)، دشمن «دویل»، ملحق می شود. «اسمیت» که به هیچ کس جز خودش وفادار نیست، «استروتزی» و «دویل» را به جان هم می اندازد، گرچه در ظاهر به هر دو گروه خدمت می کند …

آرتور بیشاپ، مکانیک ( البته نه مکانیکی که بتواند ماشین تعمیر کند ! ) و آدمکشی حرفه ای است که درصد اشتباه او در هنگام از میان برداشتن اهدافش تقریبا صفر است. ماموریت جدید آرتور کشتن یکی از دوستان قدیمی و البته مربی سابقش ، هری، است،. آرتور بعد از کشمکش های فراوان با وجدان خودش ، بالاخره هری را از پای در می آورد. او اکنون به نوعی با عذاب وجدان ناشی از کشتن دوستش روبروست و به همین دلیل تصمیم می گیرد تا این کارش را جبران کند و درسی حسابی به عوامل این گرداننده این ترور بدهد. اما در این بین ناگهان پسر هری به نام استیو از راه می رسد و هدف او نیز از میان برداشتن عاملان قتل پدرش است. اما استیو در این راه بی تجربه هست و به همین دلیل آرتور وی را در این راه همراهی می کند. اما استیو نمی داند که در واقع آرتور قاتل پدرش است و....