پس از ان که دن هوگان و دسته اش به یک بانک دستبرد زدند، برای گذشتن از مرزها مکزیک یک مرد عجیب و غریب را استخدام کردند تا به ازای نیمی از انچه به دست امده انها را از مرز رد کند.

من تفنگداری است که توسط یکی از دوستان دوران بچگیش از نحوه قتل پدرش توسط مادرش مطلع می شود...

مردی سرگردان برای گرفتن انتقام همسر و دخترش به شهر کوچک باز می گردد.

دو ماجراجو زندگی شخصی که بر روی پشتش یک نقشه گنج حکاکی کرده است را نجات می دهند. اما این گنج نیاز به نقشه دوم نیز دارد که بر پشت یک کلانتر حکاکی شده است.

دو برادر ، مقداری پول از یک مربی میدزدند و به جای دعوا بر سر میزان پول ، تصمیم میگیرند به یک بانک دستبرد بزنند ...

جانگو یک قاتل جایزه گیر است که به او ماموریت داده شده ، تا یک شخص بدکاره را که یک دختر جوان را دزدیده است پیدا کند...

دوازده سال پیش سانتانا برادر خود جانی را بخاطر دزدیدن و به قتل رساندن دوست دخترش، زندانی می کند. حال رئیس شهر سانتانا بوده و به نظر در امان است . اما مدت زندان جانی به اتمام رسیده و بزودی به شهر بازخواهد گشت ...

در پایان جنگ داخلیِ آمریکا، فرانک و جسی و دیگر چریک های سابق سوگند میخورند که به اتحاد وفادار بمانند. اما آنها که حس میکنند مورد ستم سرمایه گذارانِ راه آهن شیکاگو قرار گرفته اند، شروع میکنند به دزدی از بانک ها و قطارها

فیلم داستان زندگی خانواده مهاجری از سوئد در جنگلهای مینسوتا در میانه های قرن نوزدهم را به تصویر می کشد...

» استیو جاد « ( مکرى ) کلانتر سابق پا به‏ سن گذاشته، مأمور اسکورت یک محموله‏ ى طلا از معدن به بانکى در شهر مى‏ شود و براى کمک، هم قطار قدیمى‏ اش، » گیل وستروم « ( اسکات ) را که اکنون با اجراى برنامه‏ هاى نمایشى روزگار مى‏ گذراند، هم‏راه دو دوست جوانش، اجیر مى‏ کند...