سن فرانسیسکو، «بازرس هری کالاهان» (ایست وود) که به خاطر خشونتش معروف به «هری کثیف» است می کوشد تا شریک قاتل روانی (رابینسن) را از سر جامعه کم کند.

سال 1897. دورتادور دهکده ی کاوینگتن را جنگل های انبوه فراگرفته است. می گویند موجودات خطرناکی در اطراف دهکده زندگی می کنند. این موجودات پیمانی ننوشته با اهالی دهکده بسته اند که طبق آن، مادامی که اهالی دهکده پا به جنگل نگذاشته اند، خطری آنان را تهدید نمی کند...

«چوکلیوس» (استیتم) یکی از زبردست ترین آدم کش های محافل مافیایی با پیامی تلفنی از موقعیت متزلزلی که در آن گرفتار آمده، باخبر می شود: زهری کشنده به بدنش تزریق شده که اگر نبضش از حد معینی پایین تر بزند، قلبش برای همیشه از تپش خواهد ایستاد...

« برى کین » ( کامینگز ) مرد جوانى است که در کارخانه‏ ى اسلحه ‏سازى کار مى‏ کند و به اشتباه متهم به خرابکارى مى ‏شود. او در حین فرار با دخترى به نام « پاتریشا » ( لین ) آشنا مى‏ شود که ابتدا مى ‏خواهد او را لو بدهد ، اما بعد به کمکش مى ‏آید...

داستان این فیلم درباره وقایع رخ داده در یک بیمارستان واقع در شهر دالاس هنگام ترور جان اف کندی، رئیس جمهور امریکاست …

یک فیلمنامه نویس مشکل دار بعد از اینکه دوستان عجیب غریب اش سگ یک گنگستر را می ربایند ، به طور اتفاقی درگیر جنایت های زیرزمینی شهر لس آنجلس می شود و ...

قاچاقچی حرفه ای کوکائین که در میان مافیای انگلیسی جایگاه ویژه ای دارد، تصمیم به بازنشستگی گرفته است. گرچه رئیس او، «جیمی پرایس» یک ماموریت سنگین برای او دارد: پیدا کردن دختر گمشده ی رفیق دیرینه ی جیمی، «ادوارد ریدر» که مردی ثروتمند است…

ماچته (دنی تریو) یک مهاجر مکزیکی غیر قانونی است که در جریان یک توطئه چینی آمریکایی، از سوی رئیس سازمانی که وی را استخدام کرده مورد خیانت قرار می گیرد. این توطئه چینان عبارتند از یک سناتور فاسد عوام فریب آمریکایی به نام مک لاگلین (رابرت دنیرو)، یک تاجر تشنه ی قدرت به اسم بوث (جف فاهی)، و یک رئیس باند قاچاقچیان مکزیکی به اسم تورز (استیون سیگال). ماچته که در کار با چاقو و دیگر سلاح ها مهارت بی نظیری دارد، تلاش خود را برای انتقام گیری از روسای سابق اش و مبرا کردن خویش از اتهامات آغاز می کند…

یک مرد انگلیسی که به تازگی از زندان آزاد شده، سه نفر از بهترین دوستانش را به خدمت می گیرد تا از سر دسته‌ی مواد فروش‌های محلی که باعث به زندان افتادن وی شده است، دزدی کند. آیا می‌تواند انتقام خود را از او بگیرد و دوباره دلِ دوست دخترش را بدست آورد؟

«جان کیو آرچیبالد» (واشینگتن)، کارگر کارخانه، با مشکلات حاد مالی روبه رو است. در همین حال پی می برد که پسر نوجوانش، «مایکل» (اسمیت)، نیاز فوری به پیوند قلب دارد. اما بیمه، چنین عمل پر هزینه ای را پوشش نمی دهد و «جان» که مستأصل شده، کارکنان و بیماران بخش اورژانس بیمارستان را به گروگان می گیرد …