در شهر ورونا بیچ دو خانواده مشهور زندگی می کنند که با هم دشمنی دیرینه دارند : مونتاگو و کپولت. یک شب یکی از پسران خانواده مونتاگو به اسم رومئو با لباس مبدل در یک مهمانی ک شرکت کرده و در آنجا دختری به اسم ژولیت را می بیند و آنها عاشق هم می شوند. پس از پایان مهمانی رومئو نیمه شب نزد ژولیت می آید و با هم پیمان وفاداری می بندند. آنها بایستی عشقشان را از دیگران پنهان کنند زیرا می دانند والدیشان به آنها اجازه با هم بودن را نمی دهند. در همین حین تیبالت پسر دایی ژولیت با مرسوتیو دوست رومئو درگیر می شوند و مرسوتیو بدست تیبالت کشته می شود و رومئو بدنبال انتقام گرفتن از اوست...

«ویلیام تاکر» (گرانت) در محله ی ناتینگ هیل (غرب لندن) کتاب فروشی دارد. یک روز «آنا اسکات» (رابرتس)، ستاره ی امریکایی که به لندن آمده تا در فیلمی بازی کند، در حال گشت و گذار وارد مغازه ی «ویلیام» می شود و کتابی می خرد. اما ارتباط این دو که قاعدتا باید در همین جا تمام شود، ادامه پیدا می کند و پس از چندی به رابطه ای عاطفی تبدیل می شود...

فیلم از سه اپیزود بى ‏ارتباط با هم تشکیل شده است. وسوسه‏ ى دکتر آنتونیو: » آنیتا « ( اکبرگ ) تصویرى در یک تابلوى آگهى شهرى است که در رؤیاى » دکتر آنتونیو « ( د فیلیپو )، مردى میان سال و مبادى اخلاق، به واقعیت تبدیل مى ‏شود. شغل: » پوپه « ( اشنایدر ) یک منشى است که دل‏باخته‏ ى رئیس است و زندگى شخصى ‏اش را فداى این موجود قدرناشناس مى‏ کند. بخت آزمایى: » تسوئه « ( لورن ) در یک سالن تیراندازى کار مى ‏کند و جایزه‏ ى بخت‏آزمایى شنبه شب آن محسوب مى‏ شود. او براى کمک به یک دهاتى ساده ‏لوح، در قرعه‏ کشى دست مى ‏برد...

تلاش هزار ساله ی مردی (جکمن) برای نجات زندگی زنی (وایس) که دوست دارد؛ در هیئت یک فاتح اسپانیایی قرن شانزدهمی، یک دانشمند در زمان حال و یک فضانورد در قرن بیست و ششم...

بعد از یک دهه که کتی، کریستوفر و کری از اتاق زیر شیروانی مادربزرگ رهایی می یابند، گلبرگ در باد به دنبال گذشته کثیف خانواده خود می رود و …

«شرلوک هملز» (استیونز) سرخورده از بی کاری و بی تحرکی به کوکایین روی آورده است. پس از مدتی درگیر زنی به نام «گابریله» (پاژ) می شود که ظاهرا حافظه اش را از دست داده و در پی یافتن همسرش به لندن آمده. اما سرانجام پس از فاش شدن این که «گابریله» جاسوس آلمانی هاست، «هولمز» دوباره به کوکایین روی می آورد و ...

پس از این که «فدورا» (کلر)، ستاره ی معمایی و افسانه ای سینما خودش را جلوی قطار می اندازد، «بری دتوایلر» (هولدن) تهیه کننده ی هالیوودی برای آخرین دیدار با جسد او به پاریس می رود و به یاد می آورد که چطور دو هفته ی پیش کوشیده بوده تا او را از انزوا درآورد و به بازی در نسخه ای از «آنا کارنینا» ترغیب کند...

شیکاگو، دهه ی 1920. «هیلدی جانسن» (لمون)، گزارش گر برجسته ی روزنامه ی «اگزماینر» خسته از کارش قصد رها کردن روزنامه و ازدواج با «پگی گرانت» (ساراندون) را دارد. اما سرد بیرش، «والتر برنز» (ماتو) می خواهد به هر ترتیبی که شده «هیلدی» را سر کارش نگه دارد...

با توجه به معجزه ای که در مورد منقبض شدن تومور سرطانی هزل رخ داده و چند سال وقت برایش فراهم آورده، او تا کنون در انتهای خط زندگیش بوده و منتظر آخرین ورق داستان زندگیش است. اما یک برنامه ی پیچیده ای در گروه بچه های سرطانی سبب ورود پسری به اسم آگستیوس واترز می شود که باعث می شود زندگی هزل دوباره از نو نوشته شود...

دوستان دوران کودکی جاش و مالی موافقت می کنند تا به دروغ تدارک یک عروسی ساختگی را بدهند تا پدر در حال مرگ جاش را خوشحال کنند اما …