یک مرد نژادپرست نئونازی، عاشق زنی می‌شود که پسری سیاه پوست دارد و اینگونه درگیر احساساتی متناقض میشود...

زنی که از ازدواج متنفر است .اما دوست دارد مادر شود او پس از سالها انتظار تصمیم می گیرد که از طریق لقاح مصنوعی باردار شود. وی برای این کار به یکی از این مراکز مرتبط میرود اما در آنجا با مردی ملاقات میکند که …

تاکائو که یک دانش آموز درس خوان می باشد که دوست دارد طراح کفش ماهری شود. یک روز او تصمیم می گیرد که از مدرسه به باغ ژاپنی برود و در آنجا فکر کند و درباره آینده خود تصمیم گیری کند. در باغ زن مرموزی به نام یوکینو را می بیند و مجبور می شود وقتش را با او بگذراند. بعد از آن شروع به دیدن یکدیگر بدون اینکه قراری گذاشته شود میکنند، اما فقط در روزهای بارانی. کماکان این دو به باغ می روند اما پایان فصل بارندگی نزدیک است و . . .

چهار زن که در بهبودی بخشیدن به رابطه با شوهرانشان نا امید شده اند، یک کتاب راهنما پیدا می کنند، و با عمل کردن به توصیه های کتاب، به نتیجه دلخواهشان می رسد. اما زمانی که مردان آنها از ماجرای این کتاب اطلاع پیدا می کنند، جنگ آغاز می شود…

یک قتل در سال 1944 شاعران بزرگ نسل بیت را دور هم جمع می کند:آلن گینزبرگ، جک کروک و ویلیام بورو و ...

درباره دختری زبا به نام جین(کاترین هیگل) می باشد که از بچگی و از همان سنین کودکی استعداد خود در کمک کردن به عروس برای تهیه لباس عروس و تهیه وسایل عروسی میبیند و از همان دوران کودکی به عنوان ساقدوش عروس در مراسم عروسی حضور میافت.او حال بزرگ شده و همچنان به عنوان ساقورش عروس در مراسم مختلف عروسی حاضر میشود.جین در دفتری که کار میکند عاشق رییس اداره خود میباشد.اما هیچوقت نمی تواند با او رو در رو صحبت کند و یا حتی یک رابطه عاشقانه با برقرار کند.این مسئله تا آنجا ادامه پیدا میکند که خواهر وی(تس) از برای چند هفته پیش جین می آید.آنها همان شب به یک مهمانی میروند که رییس جین نیز در آن حضور دارد.جین تصمیم میگیرد که احساس خود را به او بگوید اما مشکل از آنجا به وجود می آید ک خواهر جین دل رییس را می رباید.

داستان در مورد نگرانی های یک ورزشکار جوان که فقط برای رقابت زندگی می کند، می باشد…

«ژنرال کوسکوف» (کرابه) از مأموران اطلاعاتی روسیه، با کمک «جیمز باند» (دالتن) به غرب پناهنده می شود تا اطلاعاتی را درباره ی عملکرد «ژنرال پوشکین» (ریس دیویز) از دیگر فرماندهان کا.گ.ب. لو بدهد...

«جیمز باند» (لازنبی) در پی سازمان بین المللی جنایی اسپکتر به سواحل پرتغال می رود و در آنجا مانع خودکشی دختری به نام «تریسی» (ریگ) می شود.وقتی رئیسش، «ام» (لی) او را به لندن احضار می کند، مأموریتش در یافتن «بلوفلد» (ساوالاس)، سر دسته ی اسپکتر، نیمه کاره می ماند...

“استفان نیل” به تازگی از زندان پناهندگان در طول جنگ جهانی دوم در انگلیس ازاد شده و به طور اتفاقی از یک نقشه نازی ها خبردار میشود و سعی میکند آن را متوقف کند…