زندگی نیکول رایت مدیر عامل شرکت موسیقی به خاطر ترکیبی از دروغ و خیانت و قدرت در مقابل چشمانش در حال نابودی است و ...

داستان یک نقاش سیاه پوست که در واشنگتن دی سی سعی دارد به یک دنیای هنری_رقابتی وارد شود.

ماجرای خبرنگارانی ، که اظهارات دولت جورج بوش ، درباره اتهام نگهداری تسلیحات مورد استفاده ، در واقعه تهاجم به عراق در سال 2003 نسبت به صدام حسین را ، بررسی می‌کنند .

بعد از اینکه انیستیتوی روانی با مشکلات مالی مواجه شد و محدودیت هایی در پذیرش بیماران داشت؛ معلم سابق ؛ پت سولیتانو پیش والدین اش بر می گردد و تلاش می کند روابط اش را با همسر سابق اش بهبود ببخشد. وقتی او با تیفانی ؛ یک دختر عجیب که او هم مشکلات خاص خودش را دارد آشنا می شود اوضاع پیچیده تر می شود.

کلاید شلتون (جرارد باتلر)یک انسان معمولی وخانواده دوست است .ازهمان صحنه ی آغازین فیلم درمی یابیم که کلاید به ویژه عشق فراوانی به دخترش دارد.سپس ضربه ای به در می خورد،دولات ولگرد وارد خانه می شوند و به همسر ودختر کوچولوی کلاید تجاوز می کنند ونهایتا آنها را به قتل می رسانند کلاید که براثر اصابت ضربه ی چوب بیسبال برسرش قادر به انجام هیچ واکنشی نیست . صحنه ی قتل را می بیند و برای همیشه چهره های متجاوزین را درخاطر می سپارد.کلاید به نحو قابل درکی خواهان اجرای عدالت ومجازات قاتلین است.اما نظام قانونی ضوابط خاص خودش را دارد. نیک رایس(جیمی فاکس)، دادستان،تصمیم می گیردمعامله ای با دو قاتل بکند تا حداقل یکی از آنها به مجازات مرگ ودیگری به مجازاتی کمتر محکوم شوند. رایس این معامله را انجام می دهد و فردی که در واقع قاتل اصلی بوده (کریسیتن استولت )به مجازات کمتری محکوم می شود .کلاید موقعی که در نزدیکی ساختمان دادگاه صحنه ی دست دادن دادستان وقاتل را می بیند از کوره درمی رود. ده سال می گذرد کلاید ظاهرا طی این ده سال هر چه کتاب قانون را بوده خوانده (واحتمالا سری فیلم های اره را هم بارها وبارها دیده!) وحالا نهایتا به این نتیجه رسیده که سیستم قضایی کشورش قادر به اجرای عدالت نیست.کلاید عزم خوراجزم می کند تا همه ی کسانی را که درقتل خانواده اش دخیل بوده اند به قتل برساند و...

سوپر فلای سراغ افراد بدی میرود که پلیس حتی نمیتواند به آنها نزدیک شوند ...

مأمور امنیتی «هری تاسکر» (شوراتسنگر) که خانواده اش گمان می کنند فروشنده ی کامپیوتر است با یک گروه تروریستی درگیر می شود و نقشه ی آنان را برای نابود کردن شهرهای امریکا عقیم می گذارد.

یک عقب مانده ی ذهنی به نام «فارست گامپ» (هنکس)، هنگامی که در یک ایستگاه اتوبوس به انتظار نشسته است، طی مرور خاطراتش از دوران کودکی (هامفریز) تا به امروز، قریب به نیم قرن تاریخ معاصر امریکا را دوره می کند...

«دیو کاویک» (کلاین) که یک آژانس کوچک کاریابی را می گرداند، شباهت غریبی به رئیس جمهور ایالت متحد دارد و هر از گاه در جشن های خیریه ی محلی، برای خنده، ادای او را در می آورد. وقتی «رئیس جمهور بیل میچل» (کلاین) سکته می کند، از «دیو» خواسته می شود که نقش او را بازی کند...

یک دانشجوی جوان رشته حقوق ، یک توطئه ی بزرگ را بر ملا کرده و جان خود و دیگران را به خطر می اندازد...