کوریولانوس اسنو در طول دهمین دوره بازی‌های گرسنگی به ادای احترام زنان منطقه 12 کمک می‌کند.

یک دختر جوان نقشه مخفی دنیای رویایی Slumberland را کشف می کند و با کمک یک قانون شکن عجیب و غریب، رویاها را طی می کند و از کابوس ها فرار می کند، به این امید که بتواند دوباره پدر مرحومش را ببیند.

دامینیکا اِگُرُوایِ بالرین، به عضویت مدرسه‌ اسپارو که یک سرویس اطلاعاتی روسی میباشد در می‌آید که در آن‌جا مجبور می‌شود از بدن خود به عنوان سلاح استفاده کند. ولی در اولین ماموریتش، که در آن هدفش یک مامور سی‌آی‌اِی میباشد، امنیت هر دو کشور روسیه و آمریکا در خطر قرار می‌گیرد…

بعد از نابودی منطقه ی دوازده و فرار کتنیس و دوستانش از دست کاپیتول، آن ها به منطقه ی سیزده می روند که در زیر زمین جای گرفته شده. جنگ و شورش در منطقه های دیگر بر علیه کاپیتول بالا گرفته و تنها امید و سمبل مردم کتنیس است که به عنوان ماکینجی (مرغ مقلد) باید زنده بماند، اما کتنیس هدف های دیگری هم دارد که یکی از آن ها نجات پیتاست...

بعد از نابودی منطقه ی دوازده و فرار کتنیس و دوستانش از دست کاپیتول، آن ها به منطقه ی سیزده می روند که در زیر زمین جای گرفته شده. جنگ و شورش در منطقه های دیگر بر علیه کاپیتول بالا گرفته و تنها امید و سمبل مردم کتنیس است که به عنوان ماکینجی (مرغ مقلد) باید زنده بماند، اما کتنیس هدف های دیگری هم دارد که یکی از آن ها نجات پیتاست...

رئیس جمهور اسنو از اینکه کتنیس در مسابقات " عطش مبارزه " پیروز شده عصبانی هست و اینبار قصد دارد با استفاده از قدرتی که در اختیار وی قرار داده شده، مسابقه ای تحت عنوان « سرکوب ربع سده » برگزار کند و بار دیگر کنتیس را وارد این مسابقات کند اما...

یک دانشجوی رشته دامپزشکی، پس از کشته شدن پدر و مادرش، درس و تحصیل را رها کرده و مشغول به کار در یک سیرک سیار می شود . پس از مدتی عاشق دختری می شود که در سیرک کار میکند و صاحب سیرک از این رابطه خبر دار نیست تا اینکه ...

نیویورک سیال 2012. شیوع بیماری خطرناکی بیشتر مردم شهر را کشته و مابقی را به مرده زنده / زامبی تبدیل کرده است. «دکتر رابرت نویل» (اسمیت) تنها انسان ساکن نیویورک به دنبال راه نجاتی است....

«جان کنستانتین» (ریوز)، کارآگاه / جن گیر / و مبارز ضد اهریمنی لس آنجلسی، موجوداتی شریر و شیطان صفت را می بیند که اکثر آدم ها متوجه حضور آن ها در پیرامون خود نیستند، زیرا او قبلا یک بار دست به خودکشی ناموفقی زده و بنابراین به جهنم رفته و برگشته است. «کنستانتین» اکنون در دو قدمی مرگ قرار دارد و در پی یافتن نوعی رستگاری نیز هست.

در آینده ای دور از انتظار، نسل بشر قدرت بینایی خود را از دست داده اند و جامعه باید راهی جدید برای ساختن، تعامل با یکدیگر، شکار و بقا پیدا کند. همه اینها زمانی که دوقلوهایی به دنیا می آیند که قدرت بینایی دارند تغییر می کند. حال پدر این دو بچه که "بابا واس" نام دارد باید از قبیله خودش در برابر یک ملکه قدرتمند و نا امید که معتقد به جادوگری است و قصد نابودی آن‌ها را دارد محافظت کند...