مارتین اسکارسدن، روزنامه‌نگار تحقیقی را دنبال می‌کند و باید حقیقت ماجرای قتل پنج اهل محله توسط یک کشیش جوان کاریزماتیک و فداکار را کشف کند.

دو غریبه تنها در حال پیاده روی در جاده - یک پلیس بازنشسته استرالیایی با یک سگ به عنوان تنها شرکت او و یک پرستار بیوه انگلیسی - یکدیگر را ملاقات می کنند و یک اودیسه حماسی را در حومه شمال استرالیا آغاز می کنند.

داستان سریال درباره دو پلیس سطح پایین است که در یک ماشین با هم نشسته اند. دو جنایتکار هم در نزدیکی این پلیس ها در تاریکی قرار دارند...

دو کاندیدای استانداری یک ایالت، برای پیروزی در انتخابات با یکدیگر رقابت میکنند. با این وجود رابطه‌ی پنهانی اخیرشان موجب بروز نگرانی بابت رسوایی‌ و بی‌آبرویی‌شان میشود...

داستان سریال درباره پسری به اسم رایان (Elijah Wood) هست که از کارش که وکالت باشه بیرون انداخته شده و الان خیلی افسرده است رایان یه شب تصمیم می گیره خودکشی کنه و یه عالمه قرص می خوره اما حالا از شانس بد یا خوبش نمی میره اما از صبح همون روز سگ همسایه اش رو در هیبت یه ادم می بینه و خیال می کنه که توهم زده حالا این سگه که اسمش ویلفرد هست و از قضا حیوون(ادم) بسیار بددهنی هم هست می خواد به رایان زندگی رو یاد بده...

در سال 1959 بلیک بعد از مرگ پدرش، با استفاده از مجوز پزشکی پدر خود به طبابت می پردازد...