« دوریان‏گرى » ( هتفیلد ) ، اشراف‏زاده‏ ى جوان سفارش مى‏ دهد تا تصویرى از او بکشند ؛ و طى توافقى « فاوست » وار ، روحش را در مقابل جوانى ابدى مى ‏فروشد . در نتیجه ، تصویر او پنهانى و دور از چشم همگان پیر مى ‏شود و خودش جوان مى‏ ماند ...

"فیلیپ مارلو" استخدام می شود تا دوست دختر سابق یک تبهکار را پیدا کند. اما او با قبول اینکار وارد دنیایی از معما و فریبکاری می شود ...

در سال‏ هاى شروع جنگ جهانى دوم ، « اولسن » ( وین ) در یک کشتى بارى کار مى‏ کند که با محموله‏ ى دینامیت به سوى انگلستان در حرکت است. تنها آرزوى « اولسن » پس‏انداز پول کافى و بازگشتن نزد خانواده‏ اش در سوئد است...

« مارگریت » ( گاربو ) ، زن خیابان‏گردى است که در محافل اشرافى مورد توجه همه قرار مى‏ گیرد. جوانى به نام « آرمان » ( تیلر ) به او دل مى ‏بندد ، اما بارونى ثروتمند سدى بر سر راه این رابطه است...

شبى توفانى در ژنو ، « مرى شلى » ( لنچستر ) ادامه ‏ى داستان « فرانکنستاین » را براى « پرسى شلى » ( والتن ) و « لرد بایرون » ( گوردون ) ، تعریف مى‏ کند : مخلوق ( کارلوف ) موفق به گریز از دست گروه تعقیب گنندگان خشمگین مى ‏شود و پس از چندى دکتر « پرتوریوس » ( تسیگر ) ، دانشمند خبیث از ؛ « فرانکنستاین » مى ‏خواهد که با او براى خلق مخلوقى مؤنث هم‏کارى کند و همدمى براى مخلوق قبلى بیافریند...

دسامبر سال 1787 . کشتى بونتى از بندرى در انگلستان به مقصد تاهیتى حرکت مى کند. همه انتظار سفرى خوش را دارند ، اما « ویلیام بلاى » ( لاتن ) ، ناخداى مستبد ، رفتار بى ‏رحمانه‏ اى را در پیش مى‏ گیرد و « فلچر کریستیان » ( گیبل ) ، معاون اول کشتى که از اعمال خلاف ناخدا نیز خبر دارد ، رودر روى او مى‏ ایستد.

زندگی گروهی انگلیسی از زمان شب کریسمس در سال 1899 تا سال 1933 از نگاه "جین" و "رابرت" نمایش داده می شود.در حالی که زندگی آنها توسط مرگ ملکه "ویکتوریا"،غرق شدن کشتی تایتانیک و جنگ جهانی تحت تاثیر قرار می گیرد...

« تونى کامونتى » ( میونى )، خلافکارى، خرده‏ پا، آرام ‏آرام با قتل و جنایت به خطرناک‏ ترین گنگستر شهر بدل مى ‏شود.