کیت صاحب مغازه پای معروف شهر ، همیشه زندگی شیرین و ساده ای داشته است . او اخیراً مادرش را از دست داده و سعی کرده است تکه‌های زندگی‌اش را جمع‌آوری کند، سپس با درو ملاقات می‌کند که در شهر است تا زمینی را که به ارث برده است، مطالبه کند.

در دنیایی که ابرشرورها در آن حاکم هستند دو دوست که از بچگی همدیگر را میشناسند در یک آزمایش درمانی مشترک شرکت کرده و قدرتی پیدا میکنند که با آن از شهرشان محافظت کنند ....

زوجی یک اتاق را به یک زن جوان مرموز اجاره می دهند، زنی که ممکن است مسئول چندین فقره قتل خونین در محله باشد…

در بهار سال 1986 هیچکس خبری از فرانک اسلج ندارد یک سال بعد ...

کاپیتان من و گروه جدید ابرقهرمان ها مدرسه ای برای تعلیم بچه ها باز می کنند تا بتوانند قدرت خود را کنترل کنند .

داستان این سریال درباره یک وکیل زبده است که حالا بیکار شده و کارهای حقوقی کم‌ارزش انجام می‌دهد و تنها راه بازگشتش به موقعیت سابق، برنده شدن در پرونده‌ای است که برعلیه یکی از مشتریان قدرتمند شرکت حقوقی‌ای که پیش از این در آن کار می‌کرده، باز کرده است...

پس از اینکه نینا در یک روز دوست پسر و کار خوب خود را به عنوان یک وکیل از دست میدهد, متوجه میشود تنها کاری که برای وی موجود می باشد,کار در دفتر مدافع عمومی می باشد.او به زودی میفهمد که سیستم خراب تر از زندگی شخصی خودش می باشد...

این سریال داستان یک فرد نابغه عجیب و غریب به نام "والتر اوبراین" و اعضای تیمش است که برای سازمان امنیت ملی کار میکنند و به عنوان گروه متخصص آخرین خط دفاعی در مقابل تهدیدات تکنولوژی عصر مدرن ، محسوب میشوند...

یل یک شاعر و سراینده موزیک موفق و مجرد هست که اهل خوش گذرونیه،علاقه ایی هم به رابطه هایی که بهشون وابسته بشه نداره ...همسایه ی جدیدی به نام فیونا که یک مادر مجرد هست همراه پسرش مارکوس به خونه ی بغلی اون میان که به صورت خنده داری همون اول سریال باهم آشنا میشن.مادری که گیاه خوار هست و علاقه ایی به گوشتِ دنده کبابی و دود و دم باربیکو همسایه ش نداره...مارکوس یه پسر تقریباً عجیب غریبه که با یه دروغی که ویل به صورت غیرمنتظره ایی مجبور میشه برای دوست شدن با خانومی بگه بیشتر آشنا میشن و این رفاقت بینشون داستان سریال رو رقم میزنه.