یک هواپیمای 747 در آسمان با یک هواپیمای کوچکتر برخورد می کند و خلبانان اصلی خود را از دست میدهند. حال برج مراقبت باید یک خلبان جانشین از میان مسافران هواپیما پیدا کند...

فروشنده ای به نام «دیوید مان» (ویور) که برای انجام کاری به کالیفرنیا رفته، به خاطر ترافیک سنگین بزرگ راه، از یک جاده ی محلی به راهش ادامه می دهد. او در میانه ی راه، برای پرهیز از دود غلیظ یک تانکر، از آن سبقت می گیرد، اما این کار راننده ی تانکر را به خشم می آورد و تعقیب و گریزی دیوانه وار و خطرناک آغاز می شود.

»بابر ریوز« (ردفورد) همراه یک محکوم دیگر از زندان ایالتی می گریزد و این خبر باعث ولوله ای میان مردم شهرش می شود. بعضی از اهالی شهر، »بابر« را گناهکار می دانند و بقیه بی گناه. »کلانتر کالدر« (براندو) از گروه دوم است و حس می کند که »بابر« به شهر و خانه اش خواهد آمد...

یک مرد دیوانه هنگامی که از زندان فرار میکند یک دست خود را از دست میدهد و بجای آن ساطوری قرار داده و بوسیله آن میخواهد از تمام کسانی که در حقش بدی کردن انتقام بگیرد

دهه ی 1860. سرخ پوستان قبیله ی شاین از قلمروشان در یلوستون به قرارگاهی 1500 مایل دورتر در اوکلاهما منتقل شده اند. آنان که از انتظار برای رسیدن کمک های دولت فدرال به ستوه آمده اند و با بیماری و سوء تغذیه دست به گریبانند، تصمیم می گیرند راهی زادگاه خویش شوند…

"گانز داناوان" دوست دارد وقت خود را صرف عیاشی و خوشگذرانی با دوستان خود کند اما ...

در بیست و سوم دسامبر کهنه سرباز جنگ کره "جرج هاورستیک" و پرستار "ایزابل کرین" در یک مراسم مردمی با هم ازدواج می کنند. آنها پس از بستری شدن "جرج" در بیمارستان به علت لرزشهای عصبی آشنا شدند و...

یک سناتور به نام "رانسوم استادارد" (استوات) برای مراسم تشییع جنازه و تدفین یک مرد فقیر به شهر "شینبون" باز می گردد و برای خبرنگاری کنجکاو، داستان حقیقی مردی که "لیبرتی والانس" را از پای درآورد را روایت می کند...

در سال 1911 یک زن بیوه با دو فرزند نیویورک را به مقصد آریزونا ترک میکند تا در مزرعه ای ساکن شود و خود را برای منصب کلانتر نامزد کند ....

"ستوان تام کانرتل" ، برای دفاع از "گروهبان" برکستون" ، سربازی سیاه پوست که متهم به تجاوز و قتل است ، فرستاده می شود . داستان از دادگاه آغاز شده و از طریق فلش بک هایی روایت می شود ...