دیوید هالر یک شکارچی جهش‌یافته سطح امگا محسوب می‌شود و این وضعیت را به سادگی بدست نیاورده ، در ذهن او که شیب هزینه بالای دارد و گرفتار اختلاف تجزیه است ، قدرت خود را به گونه دیگری فرماندهی میکند و از طرفی سعی میکند به شکل عادی برگردد که...

ونسا هلسینگ، از اقوام دور شکارچی خون آشام معروف، آبراهام ون هلسینگ است، تنها بازمانده برای پیدا کردن اینکه خون آشام ها در سراسر جهان به کجا برده شدند. او آخرین امید بشریت است تا یک حمله را رهبری کند تا آن چیزی که گمشده است برگرداند...

داستان این سریال در مورد دختر دانشجویی است که برای تبدیل نشدنش به زامبی و از دست نرفتن شکل ظاهری و حافظه اش باید هر مدت یکبار مغز یک انسان را بخورد, پس تصمیم میگیرد قبر اشخاصی که تازه مرده اند را کنده و مغزشان را بخورد اما هر مغزی را که میخورد تمام حافظه و خاطرات آن شخص نیز با او همراه میشوند و...

بعد از درهم شکستن کشتی ، جوان عیاش و د..خ..ت..رباز ثروتمند الیور کوئین گم میشه و همه فکر میکنن که مرده اما پس از 5 سال تو یه جزیز خیلی دور در اقیانوس پیدا میشه و وقتی برمیگرده خونه ، مادر وقف شده ش مویرا و خواهره دوس داشتنیش ثیا و بهترین دوستش تامی بهش خوش آمد میگن اما حس میکنن که الیور با اون زندگی مصیبت بار تو جزیره عوض شده ، وقتی که الیور سعی داره حقیقتُ در مورد مردی که بهش تبدیل شده پنهان کنه به شدت سعی داره کارائیُ که قبلا و وقتی که جوون بود انجام داده جبران کنه ،‌ خصوصا آشتی با دوست د..خ..ت..ر سابقش لورل لنس ، همانطور که سعی داره با کسائی که قبلا بهشون نزدیک بود دوباره ارتباط برقرار کنه مخفیانه داره رو شخصیت Arrow ـش کار میکنه که از حق خونواده ش بتونه دفاع کنه ،..

"لکس"دختر یتیمیست که در خانه ی نگهداری از فرزندان بی سرپرست زندگی میکند. او در سن 16 سالگی تصمیم میگیرید که از زندگی در خانه های دیگران خلاص شود و با دوستانش زندگی کند و برای این کار احتیاج به جازه ی والدینش دارد پس با زحمت زیاد پدر خود را که "بیز" نام دارد پیدا میکند. پدر او هم مانند تینایجر ها با دوستان خود در محل کارش (بار) زندگی میکند. پدرش وقتی میفهمد که دختری دارد متعجب میشود ولی یک چیزه دیگه که خیلی عجیب است اینست که مادر دخترک کسی نیست جز "کیت کاسادی"که ستاره ی یک برنامه ی رادیویی است که برنامه ی مورد علاقه ی لکس است......

داستان درباره یه شهر کوچک زراعی به اسم مدیا راک نامیده می شوند توی سطح شهر پخش میشوند، که این سنگ ها تاثیرات عجیبی روی آدمهای داخل شهر دارد و قدرت های متفاوتی به آدمها میدهد که اکثرا هم آدمهای شر این قدرتها را بدست میاورند ولی همراه این شهاب باران ها پسر بچه ای هم از فضا به زمین می آید و توسط خانواده ای که بچه دار نمی شدند به طور اتفاقی پیدا می شود. این بچه قدرتهای عجیبی دارد و این خانواده تصمیم میگرند که این بچه را بزرگ کنند و چون نمی خ واستند مشکلی برای این بچه به وجود بیاید قدرتهای استثن ایی او را از همه مخ فی نگه میدارند . خلاصه جریان داستان از آنجا شروع می شود که این پسر بچه که اسمش را کلارک گذاشته بودند بزرگ شده و به مدرسه می رود و در هر قسمت درگیر جریان تازه ای می شود و از نیروهای عجیبش استفاده می کند.