وقتی بابا نوئل در عید کریسمس ناپدید میشود گامیبر و دوستانش بدنبال او میگردند ...

Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت می‌کنه! «به عنوان جاسوس وقتی می‌سوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقه‌ی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت می‌کنه حساب می‌کنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ‌ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش می‌کنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی می‌کنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی می‌کنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت می‌کنه.

زندگی در ژاپن ملوک الطوایفی آسان نیست... بخصوص از زمانی که موجودات فضائی فرود آمده اند (آمریکائی ها) و همه چی را فتح کرده اند! بله، نظام سلامت خیلی خوبه ولی ممنوعیت های عمومی در استفاده استفاده از شمشیر بسیاری از سامورائی ها را بازنگری در آینده شغلی خود نموده است. اکثر سامورائی ها را به جز Gintoki Sakata، آنها تلاش نمی کنن تا یه شغل تمام وقت داشته باشند برای همین Gintoki Sakata تمام تلاشش را میکند تا برای خودش کار کند و برای کارفرمایانش، هر کاری را که به اون پیشنهاد میدهند می پذیرد تا گردش مالی کارش را برساند. متاسفانه در دنیای شجاعان امروزی دنیا پر شده از هیولاهای چشم حشره ای(آمریکائی ها)، یاکوزا ، E.T و افرادی که پول قراردادهاشونو پرداخت نمی کنند...